"مامانای🤱نمونه " تاآخر باهم🥰😍🤝💙💜💖

62 عضو

زهرا جان فعلا پاک نکن بذار تا آخرشب بمونه ک بخونیم

1402/04/29 13:56

پاسخ به

زهرا جان فعلا پاک نکن بذار تا آخرشب بمونه ک بخونیم

ن نفس پاک نمیکنم?

1402/04/29 14:34

پاسخ به

خب ؟

میگم چن دیقه دیگه گلم❤

1402/04/29 14:34

پاسخ به

من نامزد بودم با برادر دوستم. ک 15سال ازمن بزرگتر بودو من 15سالم بودنی ک 3بارر ازمون جواب رد گرفتن م...

خب

1402/04/29 14:37

پاسخ به

میگم چن دیقه دیگه گلم❤

ایییی بیا بگو دیگههههه

1402/04/29 14:49

امروز تمومش کن مردیم از فضولی??

1402/04/29 14:49

پاسخ به

امروز تمومش کن مردیم از فضولی??

دقیقا ?

1402/04/29 14:50

ی چیزی بگم نخندینا بهم?
سهیل میخاست بره سربازی تند تند میومد میرفتیم میگشتیم خیلی خوش میگدشت
اینم بگم سهیل ماشین نداشت پول انچنانیم نداشت
پیاده میگشتیم ولی بهترین لحظاتو تجربه میکردیم
کافه های گرون گرون نمیرفتیم
وسیله میگرفت میشستیم بیرون میخوردیم
رستورانای گرون قیمت نمیرفتیم فست فودی میرفتیم ❤ولی خوشحال بودیم .
اون چیز خنده دار اینکه اخه پسر بخاد سربازی بره یا جایی بره?برا اختر انگشتر میخره
قبل رفتن سهیل من براش انگشتر خریدم????بخدا اونموقع حواسم نبود اصلا بعدها گفتم عع باید اون برا من انگشتر میداد من دادم???
ولی از نظر من عشق قانون ندارع اونو دادم ک همیشه دستش باشه چون چیزای دیگه رو نمیتونست باخودش ببره

1402/04/29 16:14

خلاصه ی روز اومد من براش زرشک پلو درست کردم بردم خوردیم?
من براش انگشتر خریده بودم دادم?
بعد لحظه تلخ خدافظی??دوساعت تمام تو بغلش موندم نمیتونستم ازش دل بکنم سربازی سخته واقعا
بااینکه میدونستم حالا نزدیکه ا تو یکی ازشهرستانای اطراف بود اموزشیش.
19ابان بود ک رفت
ولی اون روز من لب ب هیچی نزدم اس ام اساشو میخوندم گریه میکردم داشتم دق میکردم
میگفتم چجوری میخاد بهم زنگ بزنه اصلا میتونه بزنه یا ن
گوشی نمیزارن ک اونجا
وای خدا داشتم دق میکردم هیجی از گلوم پایین نمیرفت حتی اب.
دیگه بچه ها دیدن دارم دیوونه میشم بزور بردنم بیرون تو حیاط
تا پامو گذاشتم تو حیاط خوابگاه دیدم ی شماره داره بهم زنگ میزنه ک شماره تلفن عمومیه
ج دادم دیدم سهیله
دیگه ن سلام گفتم ن هیچی فقط قربون صدقش میرفتم
من ازاینور سهیل ازاونور عین بچهها هردومون گریه میکردیم???
گفت توروخدا مواظب خودت باشیا زهرا گریه نکن بدون تو گریه کنی من اینجا میفهمم قلبم درد میگیرع
الکی منم برااینکه ناراحت نشه خندیدم باهاش شوخی کردم
گفت زود زود میام میبینمت گفت هرجور شده مرخصی میگیرم میام پیشت.
اونجوریم شد هرهفته پنجشنبه نهار مرخصی میگرفت میومد تا شب باهم میگشتیم بعد شب میرفت خونشون .
وای ک چقد خوب بود
لحظه شماری میکردم ک کی جمعه میشه.
سهیل خیلی حساس بود باید هرموقع زنگ میزد همون لحظه گوشیو برمیداشتم.
منم انقد عاشقش بودم ک نمیخاستم حتی ی ذره ناراحت بشه
دسشویی و حمومم میبردم گوشیو
ینی حموم میرفتم گوشیو باخودم میبردم تااینکه دوستم گفت بابا میرینی ب گوشیا اینجوری?دوستمو مینشوندم جلو در حموم گوشیمو میدادم نگه داره تا وقتی ک سهیل زنگزد درجا ج بدم.
سرکلاس همینکه ویبره میزد درجا میدویدم بیرون میدونستم استاد چوب تو استینم میکنه ولی همه چیو ب جون میگرفتم.
صبا ساعت 4تو پادگان برای نماز بیدار میشدن و تا 4ونیم تو صف وایمیستادن و بعدش تا 5ازاد.
باورتون میشه هرروز 5صب سهیل زنگمیزد
هرکی بود مثلا ج نمیداد یا میخابید ولی من گوشیمو بغلم میگرفتم میخابیدم ک زنگ زدنی بیداربشم از خواب
ساعت 5صب زنگ میزد تا 6باهم حرف میزدیم?
میگفت زهرا من اذیتت میکنم اره صب ب این زودی دیوونت میکنم ی ساعت بامن حرف میزنی بعد میری تاشب کلاس
میگفتم ن دیووونه اتفاقا صداتو میشنوم انرژی میگیرم خواب چیه واقعنم اینجوری بود.
تولدم بود اصلا حال نداشتم دلم برا سهیل تنگ شده بود میگفتم کاش فقط سهیل کنارم باشه.
شب ساعت 12بود همیشه هرسال 12ویک دیقه بهم اس تبرریک میفرستادو پشتش زنگ میزد و فرداش میومد پیشم
البته ی سال اول اشنایی اینجوری

1402/04/29 16:31

شد
سال بعد ک کلا تغییر کرده بودو ی سال دیگش ک باهم دوباره اوکی شدیم کفش و کیف خریده بودو اومده بود.
اون سالیم ک سربازی رفت دلم میخاست کنارم باشه یا حداقل مث همیشه اولین نفر اون باشه ک بمن تبریک میگع.
دوستام سورپرایزم کردن برام تولد گرفتن.
دیگه نشسته بودیم شب دیدم ساعت 12شد یجوری غم گرفت منو ک بعد 5دیقه دیدم گوشیم زنگ‌میخوره گفتم حتما عممه یا داداشمه ک دیدم نععععععع سهیله از پادگان???????رفته ب شیفت شب اصرار کرده خواهش کرده گفته ب جات وایمیستم ولی اجازه بده ی زنگ بزنم و اونم اجازه داد و زنگ زد بهم
انگار دنیا مال من شد???❤❤❤گفت هر ثانیه بفکر توام حتی وقای ک خوابم مگه میشه تولدت یادم بره?

1402/04/29 16:31

میزنه
5و6دیقه بود گفتم جانم یهو داد زد کجابودی?بعد هردومون سکوت کردیم
بعد زدیم زیر خنده
گفتم لامصب 5صب کجا میتونم باشم
گفت زهرا بخدا شبا موقع خواب دلمو ب این ی ساعت حرف زدنمون خوش میکنم میخابم ی لحظه دلم گرفت برنداشتی?

1402/04/29 16:46

فرداش ک روز تولدم بود از دانشگاه اومدم ساعت 5ظهر بود داشتم عصرونه میخوردم
گوشیم چون از کلاس اومده بودم رو بیصدا بود دوستم گفت زهرا گوشیت داره زنگ میخوره تند برگشتم گفتم وای حتما سهیله از پادگان تا برگشتم دیدم سهیله ولی با گوشی خودش داره زنگ میزنه????????????????
رفته بود از فرمانده مرخصی گرفته بود الکی گفته بود مادربزرگم مریضه
فقط برااینکه روزتولدم کنارم باشه????
من جیغ بنفش زدما انقد خوشحال شدم دویدم رفتم پیشش??برام کادو گرفته بود ?
ی شاخه گلم دستش بود با لباس سربازی دویدم پریدم توبغلش❤
من پیش مرگش بشم الهی?
وای برف میومد چسبیده بودیم ب هم دستامو گرفته بود تو دستش بعصی وقتا ها میکرد
اصلا سردمون تبود حالمون عالی بود.
تاشب گشتیم تااینکه وقت خوابگاه رفتنم شد من رفتم خولبگاه و سهیلم شهرمون.
اقا من تا رسیدم خوابگاه و لباسمو دراوردم فهمیدم قندیل زده بودم?
هردوتامون سرما خوردیم?
دوباره سهیل رفت پادگان و شماره اونجارو بمن داده بود منم هرروز زنگ‌میزدم دیگه ابروم رفنه بود منو میشناختن?
یبار زنگ زدم ی کرمو برداشت گفت خانوم سهیل نیست گفتم هست گفت نیست گفتم میدونم هست?
گفتم صداش کنین بخدا صداش نکنینا من نمیشناسمتون ولی سهیل ک میشناسه میگم ج ساعتی زنگ زدم میفهمه شمایین اونوقت ببین چیکارت میکنه
دیدم سهیل گرفت گوشیو داره میخنده گفت بابا دوس دخترای اینا هیچکدوم اندازه تو زنگ میزنن اینا سگ شدن ناراحتن میگن براما دوسمون نداره حسودی میکنن.
نمیخاستم سهیل زیاد پول کارت تلفن بده خودم شارژ میزدم همش زنگ میزدم
بااینکه سهیلم هرهفته کلی پول کرایه میدادو همچنین کارت تلفن.
امتحانات ترمم شروع شد و سهیل ازم قول گرفت اون ترم معدل الف بشم
الکی بخاطر این ازم خاست ک من بیشتر ب درس توجه کنم تا زیاد دلتنگی نکنم
اون مدت ک سهیل سرباز بود انقد فکرشو میکردم ک چی میخوره چیکار میکنه لاغر شده بودم.
شروع شد امتحانا و بخاطر قولی ک بهش داده بودم شروع ب خرخونی کردم شب تا صب میخوندم تو ی روز 3تا امتحان داشتم
بعد امتحانا پشت هم و جزوه و کتلبای فراوون خیلی سخت میگرفتن اصلا خواب نداشتم.
مثلا شب میخوندم تا 3
3مبخابیدم 5سهیل زنگ میزد تا 6حرف میزدم باهاش ی ساعت میخوندم میرفتم امتخان
بعضی وقتا تاخود صب بیدار میموندم اصلا نمیخابیدم ولی 5تا6کلا باسهیل حرف میزدم
ی شب انقد خسته بودم درس خونده بودم ک دیدم شارژ گوشیمم کمه رفتم زدم شارژ گوشیمو کنارش درس بخونم خوابم برده بوده نگو سهیل یبار زنگ زده نشنیدم?
دومین بار یهو پریدم دیدم داره زنگ

1402/04/29 16:46

خلاصه ی روز سهیل بد مریض شدو مرخصی گرفت اومد خونشون نگو کرونا گرفته بوده و ما نمیدونستیم کروناعه
بهمن ماه بود.
زنگ زد گفت زهرا کاش تو بیای اینجا پیشم ببینمت
خیلی حالش بد بود?
خواهرشوهرم اومد برم بیام میگم

1402/04/29 16:48

پاسخ به

خلاصه ی روز سهیل بد مریض شدو مرخصی گرفت اومد خونشون نگو کرونا گرفته بوده و ما نمیدونستیم کروناعه بهم...

آقااا من طاقت ندارم تا آخرش وایسممممم یه کلام بگو سهیل الان شوهرته؟؟ دل تو دلم نیس??

1402/04/29 18:23

پاسخ به

خلاصه ی روز سهیل بد مریض شدو مرخصی گرفت اومد خونشون نگو کرونا گرفته بوده و ما نمیدونستیم کروناعه بهم...

داستانتو میخونم یادم از اون 7ماه دوستی خودمو شوهرم میاد چقد برو بیا داشتیم اون از روستا به هوای گواهی نامع میومد نیشابورک ده دقیقع من بپیچونم منو ببینع

1402/04/29 18:28

پاسخ به

آقااا من طاقت ندارم تا آخرش وایسممممم یه کلام بگو سهیل الان شوهرته؟؟ دل تو دلم نیس??

اره بنظرم شوهرشه

1402/04/29 18:52

خب دوستان مامان دیا هم داستانشو بگه چون شاید وقت نکنه الان بچم خوابه میتونم بگم_
من بچه ک بودم یعنی 14سالم ک بود پدرم ب عموم قول داد ک من و بده به پسرعموم منم ب هیچ عنوان ازپسرعموم خوشم نمیومد یعنی اگه باهاش ازدواج میکردم شب اول یه چاقو میزدم وسط قلبش دیگه 15سالم ک شد پدرم ب شدت اجبارم میکرد ک حتما باید زن پسرعموت بشی کتک شدید میخوردم از بابام.روزا همینطور می‌گذشت ک سال 93 یه خواستگار اومد برام منم برای اینکه باپسرعموم ازدواج نکنم بدون چون و چرا قبول کردم با یه چشم بهم زدن دیدم پای سفره عقدم بله رو گفتم بعداز 2روز ب خودم اومدم ای وای من چیکار کردم با سرنوشتم من ب شوهرم علاقه ندارم شوهرم بنده خدا خیلی خوب بود خیلی ازنظرمالی و عاطفی کلا تامین بودم ولی من دلم باهاش نبود بعد از یه هفته جلو آینه ایستادم و بلند بلند اشک ریختم ب مادرم گفتم شما بدبختم کردین مجبورم کردین تصمیم غلط بگیرم با یکی ازدواج کنم ک هیچ علاقه ای بهش ندارم مادرمم کلی باهام گریه کرد دیگه کم کم فاصلمو با شوهرم کم کردم 3ماه ک باهم بودیم هیچ رابطه ای باهم نداشتیم فقط درحد بوس دیگه بعداز 3ماه همون سال 93 رفتم درخواست طلاق دادم تهش توافقی آخرای سال 94ازهم جداشدیم دیگه از سال 94تا 97 زندگیمو با کلی دوس پسر گذروندم ?گاهی هلال احمرم میرفتم براشون پشت سیستم کار انجام میدادم گواهینامه دوره آموزشی صادر میکردم اوایل سال 97 بود ک تو بازار یکی از دوستای قدیمی دوران مدرسمو دیدم اسمش مریم بود چن بار باهم رفتیم بیرون ک گفت یه داداش دارم ک هم شرایط خودته و ی بار ازدواج کرد جدا شد من و با داداش آشنا کرد واسه اولین بار رفتم داداش و دیدم ?گفت گوشیتو بده چک کنم منم دادم چک کرد دید ک تو گروه هلال احمر هستم و پسرم تو گروه هس کلی عصبی شد گوشی و زد زمین گفتم یا خود خدا گوشیمو تازه خریدم این دیگه کیه واسه اولین بار ک ن ب باره ن ب داره سریع فامیل شد گوشیمو چک کرد زمین باخودم گفتم فقط کافیه از ماشینش پیاده شم پامو گذاشتم زمین بلاکش میکنم ازهمه جهت تو ماشین ازم لب گرفت و پیادم کرد سریع رفتم خونه بلاکش کردم دیگه خبری ازش نشد ولی همچنان با خواهرش در ارتباط بودم راسی خواهرخودش ک رفیقم دوران مدرسم بود شوهر داشت باشوهرشم مشکل داشتن کلی فقط من میدونسم از ترس داداشاش جرات نداشت بگه شوهرم اذیتم میکنه واسه ی مدت کلا بیخیال داداش دوستم و شدم و ب زندگیم ادامه دادم تا بعداز 6ماه ک دماغمو عمل زیبایی کردم رفیقم با مادرش باشیرینی اومدن خونمون هیچی مادرش واسه پسرش ازم خواستگاری کرد و منم شوکه شده بودم هیچی تا 1ماه باهم

1402/04/29 18:54

صحبت کردیم واسم شرط گذاشت ک هلال احمر نرم قید دوستامو بزنم تنهایی بیرون نرم منم اوسکل قبول کردم بعداز 1ماه اومدن خواستگاری 26اسفند 97 عقد کردیم. من خوشحال بودم و بهش وابسته شده بودم بعداز 2ماه کم کم خودشو نشون داد همیشه کتکم میزد میگفت نمیخوامت بریم واسه طلاق یعنی انقدی کتک میخوردم اگه یه حیوون خیابونی و انقد نمیزدن تا سرکوچه نمیزاشت برم ی بار رفتم تا سرکوچه آشغالی بندازم گفت رفتی بیرون معلوم نیس پیش کی رفتی باید آزمایش بارداری بدی شبا انقد تو اتاق کتکم میزد همیشه ب پاش می‌افتادم ک دادنزن خانوادم صداتو میشون اونم بیشتر داد میزد و کتکم میزد میرفت بعداز 1هفته باز میومد ی بار حلقم و گم کردم بهم تهمت زدی زده بود هم شوهرم هم مادرش تهمت زدی ک بهم زدن دنیا رو سرم خراب شد رفتم 40تا قرص خوردم از حال رفتم من و بردن بیمارستان چن روزی بستری بودم مریم خواهرشوهرم همیشه پشتم بود ولی مادرشوهرم اصلا همیشه کاری میکرد دعوامون بالا بگیره حتی بهم میگفت بادامادم رابطه داری گفتم اخه آشغال من چرا باید به خواهرشوهرم ک رفیق صمیمی هس خیانت کنم یعنی هربلایی سرم می‌آورد دامادشون سرخواهرش می‌آورد من هیچ وقت نفرین نمیکردم ولی خدای بالا سروجود داشت گریه هامو میدید خواهرشوهرم عروسی کرد 2سال بعداز عروسی شوهرش سیاه و کبودش کرد فرستاد خونه پدرش.الان تو مسیره طلاق هستن 1ماه دیه کار طلاقش تموم میشه. شوهرم بعداز 3سال زندگی مشترک کم کم اخلاقش خوب شد کمتر بهم گیر میداد تا اینکه سال 1401 عروسی کردیم بعداز 3ماه باردار شدم دیگه اخلاق شوهرم تو دوران بارداریم ازاین رو ب این رو شد یعنی 180 درجه تغییر کرد برام خونه تمیز میکرد غذا درست میکرد لباسمو میشست هرجای دنیا تنهایی میرفتم هرجوری ک بخوام لباس میپوشم الان من حرف از طلاق میزنم اون ازم خواهش میکنه دیگه از طلاق حرف نزن نمیخوام دخترم بچه طلاق بشخ دخترم ک ب دنیا اومد زندگیم خیلی خوب شد خیلی الان خداروشکر میکنم ک خانواده 3نفرمون خوشحال و سلامت هستن راسی شوهرم دوران بارداری ی بار بهم خیانت کرد ولی بخشیدمش ?الانم پایین خونه مادرم زندگی میکنم رابطم با خواهرشوهرم از اولش عالی بود الانم عالیه فقط با مادرشوهرم و جاریم رفت و آمد ندارم چون دخترم ک بدنیا اومد حتی یه جوراب برا دخترم نگرفتن ک هیچ بعداز 1هفته رفتن مسافرت منم بعداز زایمان کلی سختی کشیدم ولی دخترم ک کنارم بود حالم خوب بود?آخرش قاطی شد

1402/04/29 18:54

سلام بچه ها

1402/04/29 18:55

دخترم چند روزه خیلی بد شده اصلا رو زمین طاقت نداره دائم گریه میکنه منو بغلم کن ممکنه ب دندون باشه؟!

1402/04/29 18:56

دستاشم همش تو دهنشه

1402/04/29 18:58

پاسخ به

دخترم چند روزه خیلی بد شده اصلا رو زمین طاقت نداره دائم گریه میکنه منو بغلم کن ممکنه ب دندون باشه؟!

چن ماهشه؟

1402/04/29 19:01

پاسخ به

دستاشم همش تو دهنشه

این دلیل نمیشه چون اکثر بچه ها دستشون تو دهنشونه

1402/04/29 19:01

پاسخ به

دخترم چند روزه خیلی بد شده اصلا رو زمین طاقت نداره دائم گریه میکنه منو بغلم کن ممکنه ب دندون باشه؟!

پسرمنم چند روز همونجوری بود خودش خوب شد

1402/04/29 19:25

پاسخ به

چن ماهشه؟

3ماهونیم

1402/04/29 19:34