زندگی پر دردسر من

33 عضو

#_پارت سیزدهم


محمود ساکت شد بابام باز پرسید محمود سرشو انداخت پایین گفت عمو من دخترتو دوست دارم بابام گفت داد زد چیییی ی بار دیگه مردی بگو تکرار کن نشنیدم چی گفتی محمود گف من رویارو دوست دارم بابام افتاد روش انقد زدش زدش زدش همه موهاش رو کند عمم اینا فراریش دادن بابام زنگ زد ب مادرش گفت بیا توله سگت رو جمع کن از دم در این خونه اون خونه ب دختر مردم نگا میندازه قطع کرد و ب من گفت تخم سگ ک اومده دم در گفته چرا خونمون نیومدی من ترسیدم رفتم ت حموم قایم شدم عمم نزاشت منو بزنه قسم دادش خلاصه اون شب منو بابام برد خونه ولی نزد منو. ولی کاش میزد دیگه نزاشت من برم مدرسه حتا نزاشت ک برم خودم پروندم رو بگیرم سر سفره با بابام غذا نمی‌خوردم منو آدم حساب نمی‌کرد بهم میگفت عتیقه اسمم رو نمیاورد

1401/09/18 19:06