من17سالگی باردارشدم ودبیرستان میرفتم تادیپلمم بگیرم20اسفندتاریخ زایمانم بودومن تاروز14اسفندخیلی راحت میرفتم ومیومدم بااتوبوس انگارنه انگارکه هفته اخربارداریمه بارداری راحتی داشتم وهمون روزم رفتم کلاس وبرگشتنی دوستم منوتانزدیکای خونمون رسوند وبقیه شوخودم پیاده اومدم البته شلوغ وبودخیلی اینوراونورشدم توماشینش. وقتی رسیدم خونه شوهرم ازسرکاراومده بود چایی دم کردم ونشستیم به چایی خوردن هنو دوتاقورت بیشترنخورده بودم که حس کردم شبیه پریودی داره یچی ازم بیرون میادفوری رفتم دسشویی وفککردم ترشح بوده رفتم شلواروشرتم روعوض کردم بازاومدم بشینم دیدم همچنان داره میاد دوباره خیسیش زیادشد با عوض کردم ونوارهم گذاشتم دیدم نه بابا ول کن نیس فوری بشوهرم گفتم بروخواهرتوصدابزن وقتی اومدگفتم بنظرم کیسه آبه گف بریم بیمارستان 7بعدازظهرراه افتادیم وتا8شب که رسیدیم معاینه کردگف2سانته وازاین زیراندازهای ی با مصرف دادتانگه دارم زیرم بعدخانومه با ی لحن بدی گف خودتونگه دارازت نریزه روزمین اینجاروکثیف کنی ??ی صندلی هم نبودبشینم با ی وضعی سرپانگهم داشته بودن خیلی بدبودابم هم ازم میومدهمینجور. خیلی حس بدی داشت بدخلقی همونکه معاینه کردهم چنان توذهنم مونده?بعدخواهرشوهرم رف کارای بستری انجام بده گفتن شناسنامه شوهرم خونه بودگفتن تانیارین بستری نمیکنیم با شوهرم برگشت دنبال شناسنامه وبعد نمیدونم ی ربع به من ی تخت دادن که بشینم تا10شب که بستری شدم یکی ازین پرستارااومدسرم وصل کنه نتونست رگم پاره کردخون پاشیدفوری گرف روش بست خون هارم پاک کردورف ?یکی دیگه که اومددیددست دیگم سرم وصل کردوساعتای11اومدن به سرمم آمپول زدن که فک میکنم آمپول فشاربودوساعتای1شب دردم شروع شدمن تاقبل سرم هیچ دردی نداشتم. دیگه هری یکی دوساعت یکی میومدن معاینه میکردن تانزدیکای صبح هرکی زایمان کردکه خوشبحالش ساعتا7ونیم 8صب که بوددر خیلی زیادشده بودرزیدنت هاهم اومده بودن اونام بااینکه یادبگیرن معاینه میکردن حس بدی بود.دیگه ساعتای9خیلی دردم زیادشده بودغیرقابل تحمل دیگه ساعت10صب پسرم بدنیااومدخداروشکربخیه هم خوردم بیمارستانش2تایا3تادستگاه ضربان قلب بیشترنداشت که یکیش خراب بود وهرکی زایمانش نزدیک میشدبرااون میبردن وصل میکردن بعدزایمان هم ی شب توبیمارستان موندیم روزبعدنزدیکای ظهرمرخص شدیم.
1401/09/27 13:46