مادران دانا

2 عضو

آیدین چطوره .خوبه .غذخوردنشو چ کردی

1398/05/22 15:38

پاسخ به

این درست کردم

خوش به حالت من اصلا نمیرسم به هیچ کاری

1398/05/22 18:03

پاسخ به

آیدین چطوره .خوبه .غذخوردنشو چ کردی

از ظهر تب نداره ولی پوستش یه جورایی دونه زده و بنک شده . ظهر هم حواسم نبود ناجور افتاد?

1398/05/22 18:05

پاسخ به

از ظهر تب نداره ولی پوستش یه جورایی دونه زده و بنک شده . ظهر هم حواسم نبود ناجور افتاد?

چجوریه..امیرعلی زیر گلوش حالت عرق سوز داره دونه زده و کمی هم رو دستاش
ولی دستاش ی ی جوره دیگه تم دونه زده..دیدی عکسشو

1398/05/22 19:35

پاسخ به

از ظهر تب نداره ولی پوستش یه جورایی دونه زده و بنک شده . ظهر هم حواسم نبود ناجور افتاد?

الهی بگردم بچه الان اب شده حتما

1398/05/22 19:36

دیشب بردم دکتر گفت این وضعیت پوستش ثابت کرد که ویروس بود
ویروس روزئولا
از امروز بردمش مهد
فکر کنم راحت 600-700 گرم لاغر شد تو این چند روز

1398/05/23 09:29

امیرعلی از دیروز شروع کرد ب ابریزش .والان کاملا بینیش کیپ شده و همش بیقراره و نمیتونه خوب نفس بکشه و بخوابه ..همش داره وول میخوره از خود دیشب تااالان ده دیقه اروم و قرار نداشته..

1398/05/23 09:57

اعصابم خوره..ازسرماخوردگی متنفرم..امیرعلی هروقت مریض میشه بیشتر از یکماه درگیرشم

1398/05/23 09:58

همینجوری بدغذا و بدشیر بود .بدترم شد..

1398/05/23 09:58

پاسخ به

دیشب بردم دکتر گفت این وضعیت پوستش ثابت کرد که ویروس بود ویروس روزئولا از امروز بردمش مهد فکر کنم را...

میشه ببینم عکسشو

1398/05/23 09:58

امیرعلی تمام دستش دونه زده کاملا از دیشب ..الان دیدم..اما بیرنگه

1398/05/23 11:26

بعدازظهرمیبرمش دکتر

1398/05/23 11:26

پاسخ به

میشه ببینم عکسشو

عکس نگرفتم . الان هم مهده. دون های ریز و گاهی پوستش خال خال به نظر میرسید.

1398/05/23 11:36

حالا این وسطه اقای شوهر زنگ زده مادرو خواهرشو از پنجشنبه گفته بیان ک جمعه عروسیه اینجا.ماهم دعوتیم اما خب من بااین وضعیت دلم نمیخواد برم و حوصله عروسی ندارم..
بعد عروسی هم میخواد مادرو برادرشو تا ی هفته نگه دارع...
من برای خودمون ب زور میرسم غذا درست کنم و ب بچه کارای خونه برسم..حالا ی هفته م مهمون دعوت کرده

1398/05/23 11:56

مادرشوهرمنم فقط ب نیت گشتن میاد قم وگرنه بخاطر مانمیاد..

1398/05/23 11:56

هروقت اومده از صبحش زده بیرون برناهار اومده دوباره عصرش زده بیرون براشام اومده..

1398/05/23 11:57

براتولد امیرعلی اومده بودن چهار پنج روز اینجا بودن..ی روزشو خواهرشوهرم کارارو کرد و کمک اون روزای دیگه همشون ب فکر خودشون و گشتنشون بودن..

1398/05/23 12:00

الانم ک امیرعلی مریض شده و اینجوریه اصلا حوصلشونو ندارم..ن فقط اونا بلکه حوصله هیچکسو ندارم..

1398/05/23 12:01

?

1398/05/23 12:04

تو یه بار سر فرصت باید این قضیه مادرشوهر رو با شوهر حل کنی ولی نه الان . الان بگی لج میکنه . ان شاءالله به بهترین وجه پیش بره برات

1398/05/23 12:05

نمیفهمه ایدا..یعنی دربرابر قضیه مادرش مقاومت میکنه

1398/05/23 12:08

همین چندروز پیشا ک تولدم بود سالگردمونم بود..
بعد دقیقا تو همون هفته مادرش 3.میلیون پول میخواست برای بنایی خونش از اون 3 ملیون 2.5 ملیونشو شوهرمن داد..در صورتی کادوی تولد منرو یک هفته بعد داد..اولویت رو مادرش گذآشت منم هیچی نگفتم ..حالا عاقا بدون مشورت و نظر خودش مادرشو ی هفته دعوت کرده

1398/05/23 12:12

انگارواجب ..چو اون خواهرش ک نزدیک مادرش میشینه رفتن مسافرت ی هفته..حالا عاقا ترسید مادرش یوخت دلش بگیره خدای ناکرده گفت اون ی هفته ک خواهرش نیس تشریف بیاره اینجا

1398/05/23 12:16

امیرداره ریز ریز تب میکنه

1398/05/23 12:28

?

1398/05/23 12:29