گروه روانشناسی و پزشکی

313 عضو

پاسخ به

بنویس پین کن

چشم حتماً

1402/03/30 23:35

جانم گلم

1402/03/30 23:35

سلام دوستان من میخوام داستان زندگی ام رو تعریف کنم تا جایی که میتونم رو امشب تعریف می کنم بعد ادامه اش رو فردا

1402/03/30 23:46

من تو یک خانواده کاملاً مذهبی دنیا اومدم

1402/03/30 23:47

یک برادر بزرگتر از خودم دارم و یک خواهر کوچکتر از خودم

1402/03/30 23:48

و پدرم چند بار ازدواج کرد
مادرم بعد از دنیا آوردن خواهر ام از دنیا رفت

1402/03/30 23:49

و پدرم بعد دوسال مجدد ازدواج کرد مادر من سه تا بچه دنیا آورد برادرم و من و خواهرم
و همسر دوم پدرم که یک جورایی مادرم می‌شد
چهارتا بچه دنیا آورد

1402/03/30 23:56

خانواده من طوری مذهبی بودن که مجبور به استفاده از چادر و نقاب بودیم

1402/03/30 23:57

پاسخ به

و پدرم بعد دوسال مجدد ازدواج کرد مادر من سه تا بچه دنیا آورد برادرم و من و خواهرم و همسر دوم پدرم که...

ایرانی هستی؟

1402/03/31 00:00

مادر بزرگ پدریم اصلاً دوست نداشت که ما برادرم و منو خواهرم عروسی پدرم حضور داشته باشیم همش سعی می کرد که بعد از ازدواج مجدد پدرم بین ما و پدرمون فاصله بنداز برای همین
برادرم و منو خواهرم و وقتی که هنوز خیییییلی کوچیک بودیم به خارج از کشور می‌فرسته و بعد از اینکه پدرم ازدواج می‌کنه و مادر مون یا بهتر بگم همسر دوم پدرم مجدد صاحب بچه میشن ما رو برمیگردونن ایران

1402/03/31 00:07

پاسخ به

مادر بزرگ پدریم اصلاً دوست نداشت که ما برادرم و منو خواهرم عروسی پدرم حضور داشته باشیم همش سعی می کر...

بازم چ مهربون بود مادرناتنی تون کدوم کشور فرستاد؟

1402/03/31 00:12

پدر بزرگ ام یعنی
پدره
پدرم
اون زمان با پدر بزرگ همسرم باهم سهام دار بودن و خیییییییییییییییلی باهم مچ و صمیمی بودن
اون زمان که ما از خارج از کشور برگشتیم
خبر به گوش پدر بزرگ ام رسید که
پدر بزرگ همسرم از دنیا رفته و پدر بزرگ ام کلییییییییییی غصه و خورد و بعد کلی ناراحتی
یک سال بعد فوت پدر بزرگ همسرم
پدر بزرگ من هم از دنیا میره
و بعد از فوت پدر بزرگ ام

1402/03/31 00:13

بعد چند وقت خانواده ام متوجه میشن که پدر بزرگ ام به همراه پدر بزرگ همسرم هر دو شون باهم یک وصیت نامه نوشتن
حالا چی ( که بعد از فوت ما ارتباط دوتا خانواده باهم قوی تر بشه و یک وصلت انجام بشه بین دوتا خانواده)

1402/03/31 00:15

یک وصیت نامه ی کاملا احمقانه ی مزخرف

1402/03/31 00:16

که قرار شد که خواهرم خواهر کوچکتر ام ازدواج کنه با همسرم اون زمان من 11 سالم بود و خواهرم 10 سالش بود
و خلاصه که یک مراسم خواستگاری انجام شد و بعد چند روز به پدرم پیغام دادن که ( ما از دختر بزرگ تون خوشمون اومده)

1402/03/31 00:18

پاسخ به

که قرار شد که خواهرم خواهر کوچکتر ام ازدواج کنه با همسرم اون زمان من 11 سالم بود و خواهرم 10 سالش بو...

اون موقع همسرتون چند سالشون بود ؟
مادرناتنی تون چند تا فرزند داشتن؟

1402/03/31 00:19

خلاصه که به زور و اجبار قبول کردم حالا در چه شرایطی
کل خانواده ام مخالف بودن فقط پدرم و مادر بزرگ ام که هیچ وقت نمی بخشم شون موافق بودن و اجبار میکردن
مادرم یا بهتر بگم همسر دوم پدرم مخالف سر سخت این موضوع بود و به پدرم گفت که من اجازه نمیدم و پدرم هم
افتاد سر مادرم و مادرم و چه جور کتک زدن که به تو چه مگه بچه ی تو مگه تو به دنیاش آوردی و
از اینجور حرفا

1402/03/31 00:22

منم بخاطر اینکه دیگه دعوایی پیش نیاد قبول کردم
من اون زمان 11 سالم بود و همسرم 12 سالش بود
یک سال اختلاف سنی داشتیم

1402/03/31 00:24

پاسخ به

منم بخاطر اینکه دیگه دعوایی پیش نیاد قبول کردم من اون زمان 11 سالم بود و همسرم 12 سالش بود یک سال اخ...

واااای خیلی کوچیک بودید

1402/03/31 00:25

و به زور نشونم کردن و تو دهنم شیرنی گذاشتن و بعد
حموم عروس و نامزدی و عقد و عروسی و پاتختی و حنابندون و......... این جور مراسم ها شروع شد بعد چند سال

1402/03/31 00:26

که گذشت من 16 سالم شد و شب عروسیم یک هو خبر دادن که مخالف ان و دیگه نمی خوان وصلت کنن
من تو لباس عروس با گریه فقط به اطراف ام نگاه میکردم

1402/03/31 00:28

بعد از این موضوع و این اتفاقات پدرم منو ترد کرد
و مجدد من به تنهایی به خارج از کشور رفتم و

1402/03/31 00:30

و یک خونه مجردی و شروع دانشگاه ام و یک شغلی که
فقط کفاف یک هفته ام بود بعد از اینکه رفتم خارج
چند تا دوست پیدا کردم و اونا شدن هم خونه ی من

1402/03/31 00:31

و بعد از اینکه به خارج از کشور رفتم بعد دو هفته
متوجه شدم که حامله ام

1402/03/31 00:32

اون صحنه که متوجه شدم حامله ام از خودم بدم اومد

1402/03/31 00:36