#جن_در_ایران
این داستانی که میگم برا 7 سال پیشه یعنی 13 سالگیم
اقا من یشب دراز کشیده بودم ساعت 3 شب بودش رو شکم دراز کشیده بودمو خوابم نمیبردش سمت راستم مادرم خوابیده بود سمت چپمم پدرم ، پدرم شبا خروپف میکنه منم همینجور ک تو فکر بودم یهو مادرم گفت اه این کیه انقد خروپف میکنه نمیزاره بخوابیم من با تعجب به مادرم نگاه کردم دیدم غرق خوابه عمرا الان حرف زده باشه چرخیدم به بابام نگاه کردم که درجا خشک شدم یه جسم سیاه یعنی بگم سایه بین منو پدرم نشسته بودش ( در اصل با صدای مادرم این حرفو زده بود و من تحقیق کردم همچین چیزی ممکنه ک جن از صدای کسی که روح تو بدنش نیست یعنی خوابه استفاده کنه تو گوگلم بزنید میاد ) اقا ما چشممون به این خوردو درجا خشک شدم از ترس از ظاهرش بهتون بگم یه سایه ولی مثل جسم فیزیکی ک اونورش دیده نمیشدش چهره نداشت ی جسم سیاه کلا هم قد خودم هم هیکل خودم نشسته بود زانوشو بغل کرده بود به دیوار روبه روش خیره بودش مچ پاش هم مثل ی استخون شکسته بودش و رو هوا معلق اقا من یهو بی اراده چشمامو بستم پریدم سمتش به نیت اینکه پدرمو بغل کنم یعنی از توش رد شدم وقتی از توش رد شدم انگار یکی پاشو گذاشته رو کمرم موهامو داره با تمام زورش میکشه دقیقا ی همچین حسی بهم دست داد و با اینکه خواب بابام خیلی سبکه بیدار نشدش و من اصن نفهمیدم چجوری خوابم برد شاید از ترس بیهوش شدم در این حد
و ازون روز به بعد به قدری روحو روان من ترکیده بودش که حتی جرت اینکه تنها بخوام از تو راهپله اپارتمان برم رو نداشتم حتی ت روز روشن کلا از تنها بودن تو هر مکانی شدیدا وحشت داشتم که چند جلسه روانپزشک بردنم پیش دعا نویس بردنم به مرور بعد دوسال خوب شدم...
دعا نویسا میگفتن همزاد بوده
یه چیز جالب با اینکه 7 سال میگذره و من دیگه هیچگونه حس ترسی ندارم به این موضوع هروقت که تایپ میکنم این اتفاقو یا برا کسی تعریفش میکنم موهای تنم سیخ میشه و جو هوا برام سنگین میشه نمیدونم چرا
یجورایی حس میکنم بالاسرمه
و من الان شدیدا خیلی دوس دارم همونی ک دیدمو باز ببینمش بتونم باهاش ارتباط بر قرار کنم و تو یسری کارا کمکم کنه
#ادمین
ک سخل این کارو بکنی ب گا میری
1402/02/21 00:49