The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان مامانا

10 عضو

گروه خصوصی ساخته شد.

حوصله به خرج بدین خواهشا?چون تایپ میکنم پشت سرهم میزارم ولی یکم طول میکشه?‍?

1402/02/26 17:24

خب

1402/02/26 17:50

بزارببینیم داستان چیه

1402/02/26 17:54

1
بنده 20 سالمه?
سال 1400.. 31 خرداد داشتم برای امتحان روز بعد اماده میشدم رشتم حسابداری بود و سال اخر بودم..روز تولدم امتحان داشتم هعیییی?
ما خونه هامون همه نزدیک همه ینی منو خانواده شوهرم همه تو یک کوچه ایم
باز خانواده خودم دایی خاله مامان بزرگ مامان خودم چند تا کوچه بالاتر...
مامان بزرگم رفته بود یزد،و خالم اون موقع تو عقد بود دوتایی باهم خونه مامان بزرگم بودیم
منم ک عصباانی بودم داشتم تست میزدم کلا گیج شده بودم
همون روز شوهر خالم زنگ زد به خالم ک برن باغ خالم گفت پاشو تو هم بریم تنهایی هی گفتم ن فلان اینا ولی خالم گف ن پاشو بریم منم تستامو برداشتم ک مثلاااا بخونم?
خلاصه رفتیم نشسته بودیم سه تایی شوهرخالم ی نصفه شیشه مش..روب اورده بود یکم خوردم نشسته بودم سرم تو گوشیم بود
شوهرخالم گف شقایق تو رضارو میشناسی اونور خیابون قصابی داره
گفتم ن بابا رضا کیه?
گفتم کو عکسشو ببینم عکسشو نشون داد یهو گوشیشو چنگ زدم گفتم تو همچین دوستی داشتییی قاییم کرده بودییی?

1402/02/26 17:56

2
گیر دادم ک کو شمارشو بده?
زنگ زدم درحال مکالمه بود?قط کردم گفتم خاک تو سرش در حال مکالمه‌س که
تا قط کردم زنگ زد گوشی تو دستم شروع کرد ب لرزیدن از استرس?
جواب دادم گفت بله بفرمایید گفتم خوبین شما گف مرسی بفرمایید درخدمتم گفتم چجوری در خدمتی گف هرجور ک شما بخواین?
بد یهو گفتم باشه خدافظ قط کردم?
پشت بندش زنگ زد ب شوهرخالم نگو از،قبل هماهنگ بودن باهم عوضیا?
گیر دادم ک میخوام ببینمش..رفتیم رو ب رو مغازش تو ماشین بودیم اووف ننه?قد بلند سفید شونه ها پهن..داشت مرغ ریز میکرد?مثی ک تازه هم رفته بود حموم برق میزد از دوور?
اومد تو ماشین نشست من و خالم عقب بودیم برگشت ماسک داشتم فقط چشام دیده میشد
منم فقط نگا کردم مث این اسگلا?
دیگ رفت پایینو ماهم برگشتیم خونه مامان بزرگم
ساعت حدودا 11 شب بود دیدم واتساپ پیام اومد برام ک میشه شمارتو سیو کنم؟؟
گفتم تو ک سیو کردی دیگ،براچی میپرسی??

1402/02/26 18:03

تو تاپیکا ی چیزاییو یادم میرف بنویسم?اینجا کامل تر مینویسم اگر توووونسم?

1402/02/26 18:03

تو میتونی ??

1402/02/26 18:21

3
دیگ شروع کردیم به حرف زدن اون موقع هم که شب تولدم بود..عکس دختر خالم رو پروفایل واتساپم بود کوشولو بود اون موقع
برگشت گفت که طلاق گرفتی؟
گفتم کیی من?نه بابا شوهرم کجا بووود ک بخام طلاق بگیرم?
گف دیدم عکس بچه رو پروفته گفتم ها ن این دخترخالمه
گفتم توچی طلاق گرفتی؟
گفت اره ولی اسمش تو شناسنامم نیست?!
گفتم ینی چی؟
گفت محرم شده بودیم بعد چند وقت فهمیدم با چند نفر دیگم هست منم بهم زدم
گفتم اها باشه خوبه دیگ چیزی نگفتم ولی یجوری شده بودم?‍♀️دیگ هیچ حرفی نشد
روز بعد قرار بود چهارتایی بریم بیرون ک تولدم بود..
خالم و شوهرش من و رضا..
صبح رفتم امتحان دادم برگشتم ساعتا 5 اینا بود فکر کنم حاضر شدم‌و راه افتادیم ایندفه ماسک نزدم دیگ?
رفتیم سر کوچه اومدن دنبالمون تا سوار شدم برگشت سمت صندلی پشت ی نگاهی بهم کرد
گفت من تورو میگیرم
من?

1402/02/26 18:25

خوب

1402/02/26 18:32

4
رفتیم باغ عموش انچنان فاصله ای از جای خونه ما نداشت کلا 5 الهی 7 دیقه?
من مشهدم و سمت ارامگاه فردوسی زندگی میکنم ی روستا هست بنام محمد اباد ک خانواده رضا مال محمد ابادن برای همین نزدیک بود
خلاصه رسیدیمو نشستیم دیدم ی پاکت شکلات از تو ماشین اورد بهم داد توش 100 تومن هم پول بود مثلا برای کادو تولد رضا باربیکن و جوجو اورده بود خوردمو خوابم گرفته بودد?چون صبحش امتحان داشتم بعدش دیگ نخابیده بودم
خالم و شوهرخالم کنار هم نشسته بودن منو رضاهم باهم فاصله داشتیم
این هی میومد سمت من میگف افتاب تو چشمه?منم هی میرفتم اونور
بعد شوهرخالم هی یکی یکی پسته پوست میکرد میداد دهن خاالم
قیافه منو رضا??
حقیقتا ازش خوشم اومده بود برامم مهم نیس ک ی عده میگن چقد جلف‌و چمیدونم چقد سبک‌و فلانو اینا
بعد دو دقیقه یهو دیدم مشت رضا اومد سمت دهنم پر از بسته بزور جا کرد تو دهن من?گفت نگااا اینجوری باید پسته بدی ن مسخره بازی یکی یکی ?
گوشیش زنگ خورد مشتری داشت گفت من میرم برمیگردم گفتم خو برو??
این رفت منم دراز کشیدم خوابم برد
پاشدم دیدم اومده?سرمم رو پاشه?یهو سیخ نشسم گفتم تو کی اومدی مگ چقده خابیدم
گف انقدی ک من اومدم سرتم گذاشتم رو پام.پامم خشک شد تو بیدارنشدی?
دلم سوخت براش طفلی
دیگ نزدیک ساعت 8 بود ک پاشدیم خالم رف جلو اینم اومد پشت نشست سرمو گذاشت رو پاش?هی میگفت هیس فرشته خوابه?گفتم فرشته کییییه من شقایقممم?
میگفت ن ینی منظورم اینه ک تو فرشته ای ادم ک نیسی
گفتم اره ارواح عمت گف حالا بخواب حرف نزن انقد?

1402/02/26 18:35

پاسخ به

خوب

?گفتم عجول نباشین،دیگ دستگاه نیسم کککک???

1402/02/26 18:35

پاسخ به

4 رفتیم باغ عموش انچنان فاصله ای از جای خونه ما نداشت کلا 5 الهی 7 دیقه? من مشهدم و سمت ارامگاه فرد...

5
رفتیم مغازش ی اتاق داشت پشت مغازش شبا اونجا میموند وامونده انقد تمیز و مرتب بود ?انگار ن انگار مغازه بوددد
دیگ رفتیم اونجا نشسه بودیم هی میگفت من تورو میگیرم?گفتم باشه تونستی بگیر
تو همون یک روز انقد ازش خوشم اومده بود ک دوست داشتم همش پیشش باشم?
میخواستیم بیایم خونه ادا بازی در میاورد میگف پاشو برو من زن دارم 4..5 تا بچه دارم بدرد تو نمیخورم پاشو برو منو ولکن?میدید من نشسم ب خالم گف شما برین من خودم میارمش بمن وابسته شده?
خلاصه اون شبم تموم شدو ما اومدیم خونه
ولی من رسما دیوونه شده بودم??هی میگفتم کی فردااا میشه من ببینمش باز
اون شبم یکم چت کردیم باهم
شب بعد رفتیم خونشون مامان باباش رفته بودن شمال
با خالم اینا رفتیم اونجا نشسته بودم رضا گفت من میرم تا بیرون میام
رف وقتی برگشت ی جعبه شیرینی دستش بود رف تو اشپزخونه بعد منو صدا زد گف میای تو اتاق؟
گفتم چییی??نخیر ک نمیام
گف بابا پاشو بیا نمیخوام بخورمت?پاشدم دنبالش رفتم رختخواباشون جمع بود کنار دیوار رفتم رو اونا نشسم?اومد پایین پام نشست گفت نمیای پایین گفتم خیر
ی پاکت بهم داد روش نوشته بود
روز تولد تو میلاد عشق پاک
برای شکر این روز پیشانی‌ام برخاک?هنوز دارم پاکتشو?
توشم نمیدونم 500 تومن بود یا 600 تومن
بازم کادو تولد
بعد گف پاشو بریم دیگ رفتیم بیرون نشسیمو گفتیم خندیدم شام خوردیم اومدیم خونه
میگفتی صدساله میشناسمش?

1402/02/26 18:41

6
همون شب سر درد بدی گرفتم حالم اصلا خوب نبود
خالم زنگ زد به رضا که میخوام شقایق‌و ببرم درمانگاه اگر میتونی بیا
(قابل توجه اونایی ک میگن چرا مامان بابات نبردنت باید بگم ک اولم گفتم خونه مامان بزرگم بودم با خالم)
دیگ رضا سریع زنگ زد ب من با استرس ک چیشدی تو ک خوب بودی پاشو حاضرشو الان میام
اومدیم سرکوچه دیدم گوشیم داره زنگ میخوره سرمو اوردم بالا دیدم گوشیشو گرفته رو ب روم نوشته ❤️Nafas❤️
منم خر ذوق?...سوار شدیمو رفتیم درمانگاه فشارم رو 5 بود?سرم‌و امپول اینا زدن اومدم بیرون گف بشین ت ماشین،برم برات معجون بگیرم یکم جون بگیری
گفتم نمیخوام باباا خوبم گف بشین برم بگیرم اع?گفتم خب حالا نخور منو
رابطه ما 1 تیر شروع شد و بهترین روزای عمرمو داشتم?
یک روز خونه نشسته بودم دیدم زنگ زد ک بیا بیرون کارت دارم رفت دیدم ی پاکت قرمز دراورد گفت تولدت مبارک
گفتم رضااا 20 روز پیش تولد من بوود که
گفت تو بازش کن کار نگیر
قبل این موضوع بهش گفتم از دوستت فلان گوشیو قیمت کن میخوام گوشیمو عوض کنم
در جعبه‌رو باز کردم دیدم همون گوشی ک میخواستم بگیرمو برام گرفته?به خودم میگفتم مگ میشه ی پسر اینجوری باشه اخه
پریدم بغلش کردم برا اولین بار صورتشو بوس کردم???بعدم سرخ شدم ابی شدم زرد شدم نشسم سرجام?گفت باشه باشه اروم باش
اون زمان میرفتم کاراموزی چون سال اخر بودم تو شرکت بورس بودم هرروز صبح منو میبرد باز میومد ظهرا دنبالم?
همیشه میگفت من تورو میگیرم منم جدی نمیگرفتم حرفشو?نگو همون روز دوم ک منو دیده با خالم حرف زده ک میخوام بیام خاستگاری شقایق خالم با مامانم حرف زده بود منم بیخبر?یروز پیامشو ب خالم تو گوشیش دیدم نوشته بود من نمیتونم نه بشنوم نمیتونم شقایق ول کنم

1402/02/26 18:50

7
و من اصلا تو این یک ماه نمیدونستم چند سالشه?
قرار شد 1400/5/1بیان خاستگاری
درس بعد یک ماه?و منی ک اون روز از،استرس داشتم خفه میشدم
اینا اومدن حرفارو زدن بابام بعد چند روز گفت نه?
اون موقع بابام اعتیاد داشت تو خونمون همش بحثو کتک کاریو سرصدا بود
وقتی پیش رضا بودم ارامش داشتم هرکاری میکرد برای ارامش من
تو اون یک ماه همش بیرون بودیم بریم خرید لباسو کفشو چمیدونم اینجور چیزا
گفتن ن و بدبختی ما دوتا شروع شد...
شب‌وروزم شده بود گریه کردن ب مامانم التماس میکردم ک تروخدا تو راضیش کن تو باهاش حرف بزن اونم فقط میگی با من لج بود?ی حرفا میزد ک من بیشتر حرص بخورم
اون روزا کم میتونسم رضارو ببینم یا باهاش حرف بزنم
اومده بودم خونه خودمون و بابامم ک همیشه خونه بود..فقط میشد بهش پیام بدم یا ب هوا کاراموزی برم ببینمش
گوه ترین روزای زندگیم بود اه اه
همون روزام همش تو کارتم پول میریخت میگفت یوقت تو کم‌و کسری نداشته باشی هااا اصلا نگران نباش من خودم همچیو درست میکنم تو فقط یکم طاقت بیار
خیلی روم فشار بود?جوری شده بودم ک حاضر بودم هرکار بکنم تا بتونم باهاش ازدواج کنم..
یروز با یک وکیل حرف زدم ک ببینم چجوری میشه بدون اجازه بابام باهم ازدواج کنیم اونم گف میشه ولی خیلی طول میکشه مخصوصا بابای من ک اعتیاد داشت
وقتی رضا فهمید داااغ کرد گف اصلا چرااا همچین کاری کردی تو مگ من نمیتونم هزارتا کار بکنم تا مجبور بشن تورو بدن بمن
ولی میخوام با رضایت خانوادت باهم ازدواج کنیم تا دو روز دیگ چارنفرو داشته باشیم
یکم صبرکن درست میشه همش دلداری میداد?تو این فاصله هم هی برای من خاستگار میومد منم بدون فکر کردن رد میکردم
دیگ از یجا به بعد رضا نمیزاشت هیچکسی ب عنوان خاستگار بیاد خونه ما میگفت تو زن منی?
مامانشم از اونور فشار میاورد میگف اگر نمیدن دخترشونو برم برات زن بگیرم اینم میگف برای پسر دیگتون بگیرین من زن دارم
تو این مدت یک بار از هم جدا شدیم ب مدت یک هفته
یک سااااال گذشت این یک هفته?وقتی اشتی کردیم جفتمون شده بودیم چوب کبریت
همو بغل کرده بودیمو فقط گریه میکردیم

1402/02/26 19:00

8
یک روز رضا زد ب سیم اخر?زنگ زد ب مامانم
گفت خانم شمشیری خودم زنگ زدم بهت دخترتو میدی بهم یا نه اونم گف باباش باید رضایت بده حالا خودش مخالف پروپاقرص اول بودا?رضاهم گف انقد میام میرم تا بگیرمش
3 ماه از رابطه ما گذشت‌و بابام‌و فرستادیم کمپ
حدودا 3 ماه کمپ بود...اون روزا همش پیش رضا بودم مامانم کار نداشت میگف ها خودت ازش زده میشی میفهمی داری اشتباه میکنی?
حالا این وسط،عموم فهمید منو رضا باهمیم اااانقد منو زد ک جون نداشتم میگفت باید بری ازش شکایت کنی بگی اون تورو زده?گفتم باشه ب همین خیال باااااشین? ولی ب رضا چیزی نگفتم چون ب شدت روم حساس بود
ادم فرستاد ک مثلا رضارو بزنن اونام رفیق رضا دراومدن?????رضا گف برین بهش بگین دو روز دیگ ک بگیرمش نمیزارم سایشم ببینی..
دوماه‌و نیم از کمپ بابام گذشت دیگ طاقت نداشتم از همه طرف رومون فشار بود?از ی طرفم همه بزرگتری میکردن اختیار داری میکردن
پیام دادم ب راهنماش...مجید نوری‌..خدا خیرش بده هرجا که هست
همچیو تعریف کردم گفتم ب بابام بگو تا الان منتظر بودم رضایت بده از الان اگ نزاره ول میکنم میرم
اونم گف خانم تَک مطمئنی؟گفتم ااااره
یارو از سمت خودمون بود مثل اینک اشنا زیاد داشت اینجا اول زنگ،زده تحقیق کرده پرس‌وجو کرده همه تاییدش کردن بد ب بابام گفته
یشب از جای رضا اومدم سرما خورده بود براش سوپ برده بودم
خوابید منم اومدم خونه...ساعت 11 شب بود
یهو گوشیم کال تصویری خورد..بابام بود
جواب دادم حوصله حرف زدن باهاشم نداشتم

1402/02/26 19:09

9
یهو غیر منتظره گف به این پسره بگو بیان خاستگاری..
منوووو میگی زدم زیر گریه حالا مگ میتونم جلو خودمو بگیرم??خیلی صحنه بدی بود اااانقدر خوشحال بودم ک باورم نمیشد گفته بیان
سریع قط کردم زنگ زدم ب رضا?
نگو اونم خودم گوشیشو گذاشتم رو سکوت ک بیدار نشه
جواب نداد خلاصه پیام دادم
(بابام قبووول کرد بابام گف بگو بیااان بلاخره شددد بلاخره همچی داره حل میشه)?فقط اشک میریختم
مامانمم بدبد نگام میکرد چون راضی نبود میگف بابات ی چیزی گفته جدی نگیر?قشنگ میرید ب ذوقم??
چند روز قبل این موضوع رفتیم حرم گفتم یا امام رضا اگر صلاحه ک زودتر تمومش کن دیگه خسته شدم دقیقه سه روز بعد بابام گف بگو بیان
روز بعد ب جعبه شیرینیو اینا رفتیم کمپ دیدن بابام
اونجا قرار شد پنجشنبه بیان خاستگاری منم ک طبق معمول گریه میکردم از خوشحالی روزی ک ما رفتیم کمپ یکشنبه بود اومدم بیرون زنگ زدم ب رضا ک قراره بابام پنجشنبه بیاد خونه ب مامان بابات بگو ک بیاین اونم ک عروسی داش در مبارکش?

1402/02/26 19:13

10
حالا مگ روزا میگذشت?
بلاخره پنجشنبه شد..از صب پاشده بودم تا دیوارارو دستمال میکشیدم?رضا و مامانو خواهرش هم رفته بودن برای خرید انگشتر و پارچه سفید چادری عجله داشتن خببب?
قرار بود ساعت 8 بیان..
از اون ور روزا نمیگذشت حالا ازاینور ساعت نمیگذره?
بابام اومد خونه رفت حمامو اینور اونور هی میگفتم ااای خونرو کثیف نکنین ریختو پاش نکنین تا کابینتارو تمیز کرده بودم??? ی داداش دارم ک 13 سال از خودم کوچیکتره هی میگفتم نکننن نریززز اسباب بازیاتو جمع کننن?بدبخت چقد اذیتش کردم اون روز
رضا پیام داد شقایق چی بپوشم؟پیراهن یا تیشرت؟
گفتم چمیدونم من خودم موندم چی تنم کنم?خلاصه من ی بلیز زرشکی پوشیدم با شلوار لی و روسری و چادر..
اونم ک کت تک سورمه ای تنش بود زیرش تیشرت زرد مشکی و شلوار سورمه ای ترکیب قشنگی بود خیلی بهش میومد
دیگ ساعت 8 شد دیدم در زدن..
من?چادر من کوووووو روسری من کوووو?????بابام میگف نگا شوهر ندیدرو?
ترک کرده بود و اخلاقش فوق العاده عالی بود
رفتم تو اتاق نشسم اینا اومدن منم قلبم وسط حلقم بود دیگ صدام کردن رفتم بیرون رضا چقد عرررق کرده بود از استرس بدبخت?هی دستمال کاغذی ب دستش بود ?دیگ سلام‌واحووال پرسی کردم رفتم پیش بابام نشستم
یکم حرف زدن پدرشوهرم گف اگر موافقین امشب برگه نویسی هم بکنیم بابام گف اره چ بهتر
ن ب اینک 6 ماه خون مارو تو شیشه کرده بود ن ب اون شب ک انقد عجله داشت?
کاغذ نویسی منظورم همون تعداد مهریه چیزایی ک باید داماد بخره ایناس

1402/02/26 19:23

11
منو رضام ک خفه خون گرفته بودیم از استرس?
مهریه شد 114 تا سکه تمام بهار بابام گف زیاده ها?پدرشوهرم گف ن کمم هس دیگ مامانم گف همین 114 تا عرفش همینه تیکه های دامادم نوشتن بابای رضا امضا کرد رضا نخونده امضا کرد نوبت بابام شد
برگشت بمن گف مطمئنی؟دارم امضا میکنم ها
و طبق معمول همشه زدم زیر گریه?گف باشه بابا فهمیدم امضا کرد و بعد ده دیقه پاشدن رفتن
اون شب قرار شد ک ی شب بزاریم برای کاغذ نویسی ک بزرگترا باشن ک صداشون در نیاد وگرنه ما کار خودمونو کرده بودیم?
1400/10/9شب خواستگاری بود
تاریخ کاغذ نویسی شد 1400/10/12?
روز کاغذ نویسی قرار بود بریم برای خرید گلو دیدن محضرو اینا رضا ب بابام گفته بود بابام گفته بود عب نداره برین.. صبحشم هوا بارونی بود ساعت9 رضا زنگ زد گف عمو من دارم میام بگین شقایق خانم حاضر بشه حالا قبلش خودمون حرف زده بودیم????مثلا باهم ارتباط نداشتیم

1402/02/26 19:28

12
دیگ اومد رفتیم گل و کله قندو اینا خریدیم چندتا محضرم رفتیم پسند نشد اومدیم رفتیم ناهار خوردیم منو گذاشت خونه رفت ک اماده بشیم جفتمون ب کارامون برسیم
شبم ساعت 8 اومدن برای کاغذ نویسی
دیگ امضاها زده شد انگشتر نشون دستم کردو رفتن
تا رف بیرون پیام داد ینی تو الان خانوم منیییی زن منیییی???ماال منیییی?
من ازینور خرذوووق?
از اون روزم خودمون دنبال کارامون بودیم البت با اطلاع خانواده من
اینا قرار گذاشتن ک روز جمعه 1400/10/17ک دهه فاطمیه هم بود بریم حرم عقد بالا سر حضرت بشیم ک باهم اینور اونور میریم محرم باشیم تا عقد میکنیم
پنجشنبه شب ما رفته بودیم برای خرید لباسو اینا پدرشوهرم زنگ زد ب بابام که بیاین کارتون دارم
رفتیم اونجا گف ک ها کسیو دعوت نکنیم خودمون بریم بیایم بابای منم قبول کردو مهمونارو کنسل کردیم چون قرار بود از اونور ناهار بدیم...
روز جمعه حاضر شدیم ک بریم رضا اومد دنبالمون ما و رضا ب ماشین رضا رفتیم
تو راه ب بابام گف عمو زن داداشامم بابام اورده بابام هیچی نگف گف ولش کن
حالا این چند روز ما ی محضر دیده بودیم شناسنامه هارو داده بودیم هی عقب جلو مینداخت میگف سیستم قطه
نامه ازمایشو گرفتیم ازمایشا اکی بود
تا روز حرم رسیدیم حرم دیدیم خواهر شوهرمو دختراشو داماداشو خرو گاو اومدن
رفتیم با رضا ک وقت بگیریم واسه عقد یهو دیدم بابام داره سرصدا میکنه داره میره رفتم جلو دیدم بابام میگ دختر بیوه ک نمیخواین بگیرین از طرف شما همه باشن از طرف ما هیچکس نیاد چ وضشه
بابام داش میرف مامانم رف جلوشو بگیره ک زد ت گوش مامانم?
رضا این صحنرو دید قاطی کرد ولکرد رف منم زااااار میزدم بابام گف بیا بریم گفتم نمیام بگین رضا بیاد داشتم هلاک میکردم خودمو گوشیمم تو جیب رضا بود نمیتونسم زنگ بزنم
خادما دورم جمع شده بودن یکی اب قند میاورد یکی هی میگف اروم باش درس میشه ی خادم زنگ میزد ب رضا بیا زنت خودشو کشت انقد گریه کرد
بابام زنگ زد ب رضا ک پاشو بیا الان خودشو میکشه رضا اومد دیدم انقد گریه کرده چشاش پف کرده بود هنوزم داش گریه میکرد
اومد کنارم واساد گف نگا ب چ سختی داریم ب هم میرسیم قدر زندگیمونو بدون

1402/02/26 19:40

13
حالا میگن وایسین تا بعد نماز جمعه
دوساعتم طول میکشید خادمه گف ن سریع زنگ بزنین بیان ختبه اینارو بخونن خودشون جانماز اینه قران اوردن و نشسیمو ختبه خونده شد و محرم شدیم
از شب کاغذ نویسی تا وقتی محرم بشیم هرشب بابام زنگ میزد به رضا ک شام پاشو بیا میگفتم ن ب وقتی ک میگفتی ن ..ن ب الان ک ولش نمیکنی رضا شبا شام میومد اونجا میشسیم ورق بازی میکردیم با بابام تخته بازی میکرد و اخر شب میرف منم ک با مانتو روسری اینا جلوش بودم دیگ?
بعد ختبه محرمیت بی توجه ب بقیه دسته همو گرفتیم اومدیم بیرون رفتیم ناهار بابام ناهار داد و اومدیم رضا مارو گذاشت رف خونشون ک کاش نمیرف?‍♀️
رفته بود ب سرصدا کردن ک ها چرا اینجوری میکنین مگ زن من خانواده نداره مگ بی کسو کاره ازین چیزا ک وقتی فهمیدم کلی غر زدم ک نباید اینکارو میکردی ولی بعد عقد فهمیدم حقشون بوده????
از روز بعد دوباره افتادیم دنبال محضر چون اون قبلی کلی اذیت کرد شناسنامه هارو گرفته بودیم ولی ازمایشو تایید کرد ک ب مشکل نخوریم
خلاصه ی محضر شیک پیدا کردیم همچیش اکی بود مدارکو دادیمو تاریخ عقد شد 1400/10/20

1402/02/26 19:45

14
تو این دو روزم ک درگیر خرید لباسو انگشترو اینا بودیم
یک روز قبل عقد رضا زنگ،زد ک بیا مغازه بابام کارت داره
با استرسسسسس رفتم مغازه رضا دیدم پدرشوهرم میگه ها من برای فردا بعد عقد تالار دیدم برای جبران روز حرم بله برون من میگیرم منم گفتم ن نمیشه فلان اینا گف حرف نزن بگو چشم?دیگ ماهم مهمونارو دعوت کردیم شب رفتم لباس گرفتم ارایشگاه هماهنگ کردم
رضا واقعا خداخیرش بده?چون بابام کمپ بود چند ماه و دستمون خالی بود کت‌وشلوار عقدمونو خودش خرید
انگشتر من و خودش هم خودش پول داد گف الان تو این شرایط توقع ندارم از بابات
روز موعود رسید?
وقت عقدمون مال ساعت 6ونیم عصر بود من از 7 صبح بیدار بودم?ساعت 10 رفتم پیش رضا دم مغازه واسادم رفت خونشون رف حمام کاراشو کرد از اول زنوشوهری بودیم ک تو همچی بهم کمک میکردیم
رضا اومدو من رفتم خونه رفتم حمام رفتم ارایشگاه
ساعت 5 راه افتادیم سمت محضر محضرم تو قاسم اباد بود شهرک غرب
حالا همون روز ی ترااااافیکی بود ک روانی شده بودم ساعت 6 رسیدیم محضر پدرشوهر مادرشوهرم ساعت 7 اومدن?
ما 6ونیم وقت داشتیم ت اون موقع عکسارو گرفتیم امضاهارو زدیم تا اومدن ختبه عقدو خوندو اومدیم سمت تالار

1402/02/26 19:53

15
اون شبم ب خوبیو خوشی تموم شد شب اومدیم خونه پدرشوهرم
رضا دراز کشیده بود نشسته بودم نگاش میکردم
ب خودم میگفتم ینی ماله منه دیگه!واقعا اون روزا تموم شد!بلاخره بعد 6 ماه سختی شد!
گفت بیا دیوونه انقد فکر نکن بغلم کرد تا صبح استخونام له شد?
5 ماه تو عقد بودم و مثل اون 6 ماه سختی کشیدیم همه دخالت میکردن هی بخاطر بقیه دعوا میکردیم?‍♀️
رضا بعد دوماه تیکه هاشو خرید منم جهیزیم هرجور بود اکی شدو کمو کسریاشو رضا گف خودم میگیرم
تو این 5 ماه دست ب دست هم دادیم خونه ساختیم من روزا در مغازه وامیسادم رضا هم میرفت دنبال کارای خونه و عروسی
تاریخ عروسی ما شد 1401/3/31
درست شبی ک یک سال قبلش هم دیگرو برا اولین بار دیدیم..?
روز عقدمون دوشنبه بود عروسیمون سشنبه

1402/02/26 20:00

مغازه هم قصابی داره ها?خانم قصاب شده بودم?همچیو ازش یاد گرفته بودم و ب تنهایی مغازرو میگردوندم
?الانم یوقتایی میرم کمک ولی دیگ چون حاملم زیاد نمیزاره برم

1402/02/26 20:01

16
روز جهازکشون لوازمارو اوردیم خدا خیر جاریام بده و مامانم اینا
دوتا جاری دارم ک مثل خواهریم باهم ی برادرشوهرم هنوز تو خونه دارم
با مادر شوهر خاهرشوهرم کاری ندارم????
دیگ تا شب چیندن خونرو و من دیگ خونه بابام نرفتم?یکشنبه جهاز اوردیم سشنبه هم عروسی بود
فقط رفتم لوازمامو جم کردم اوردم
اون یکی دوروزم جا ب جا کردم
ی شب قبل عروسی رضا رف کت‌وشلوار بگیره واسه،خونه خرید کرد اورد ساعت 1 شب?منم سریع زنگ زدم ب جاریم ک تروخداا پاشو بیا موندم اینارو چیکارکنممم?
اول گفتم ک همه تو ی کوچه ایم
اومدو همرو جاب‌جا کرد چیند چون روز بعد فیلمبردار میخواس بیاد
رضا صبح عروسی رف میوه اینا بخره منم رفتم ارایشگاه جاریم و عمه شوهرم خونه بودن برای خورده کارا
یخچال فریزر پر بود یهو جاریم زنگ زد ک شقایق رضا رون گوسفندی اورده گفتم بگو نیاره ک اینو چیکارکنم مننن گفتم بهش گفتم نیاره گوش نکرده یجا جاش بده?
زنگ زدم ب رضا ک گفتم نیار ک گف ن دیگ نمیخام چیزی کم باشه بگو ی کاریش بکنه
دیگ ساعت 6 اومد دنبالمو رفتیم اتلیه
و ساعت 9 رفتیم تالار
اون شبم ب خوشی تموم شد اومدیم خونه خودمون
و زندگی شیرین‌مون شروع شد?

1402/02/26 20:07