من دلم بچه زیاد میخواست ولی چون دخترم رو تو شهر غریب بزرگ کردم و دست تنها خیلی اذیت شدم واسه همون چشمم ترسیده
دختر من از اولش یه جورایی با بقیه بچه ها فرق داره ، من تا پایان 8 ماه دخترم رو به زور خوابوندم اصلا نمیخوابید نه درد داشت و نه گشنه بود فقط دوست نداشت بخوابه همش توجهش به اطراف بود ، اون 8 ماه من خیلی عذاب کشیدم واسه همین میترسم
درسته هرچقدر هم تحت فشار موندم یه اخم هم به دخترم نکردم چون میدونم اون پناهی جز من نداره ولی خب به خودم خیلی فشار اومد حتی قبلا هم اینجا نوشتم تو قلبم ضربان های نامنظم ایجاد شده که الانم گاها میاد و میره
میدونم تک فرزندی بده ولی احساس میکنم دخترم بیشتر از خواهر یا برادر اول به یه مادر سالم نیاز داره
نمیدونم شاید در آینده تصمیمم عوض شد ولی فعلا که خیلی ترسیدم 😅
1403/02/03 16:16