دیشب از شما واسه مامانم گفتم.بیچاره براتون گریه میکرد واسه من گریه می کرد.گفت خدا کمکتون کنه خیلی سخته.من کشیدم میدونم چی می کشن...گفت من تک و تنها تو شهر غریب بودم.با دوتا بچه غیر دوقلوهام.یکی 5 ساله یکی 2 ساله.همسایه ها نوبتی می اومدند شبا پیشم می خوابیدند و کمکم می کردند.غریبه از آشنا بهتره...گاهی بخواهرم میگ مریمو اذیت نکن.چیزش نگو.
امروز خواهرم مهربون شده بود بچمو کلا پوشک نکرد دوبار برد دستشویب ک جیش کنه بعد چادرشو سر کرد رفت بیرون.پسرمم رو خودش جیش کرد.داداشم بردش شستش.منم پوشکش کردم گفتن برو بابا من نمیتونم دنبال این بچه بدوم ک جیش بکن...بعدم تو پوشکش پی پی کرد.منم با دستمال مرطوب پاک کردم.نمیتونم بشورمش که.خواهرم اومد گفت عه چرا پوشک کردی گفتم عزیزم اینجوری من استرس می گیرم...
مامانم بنده خدا خیلی میگ کاش من تنم سالم بود بیجاره سرطان سینه گرفته بود یه سینه هاشو برداشتن.الان راه میره میشینه ولی نمیتونه بچه منو ک بشوره.فقط کنارم حرص می خوره.
از زهرا براش گفتم
از رویا جون
از شادی جون
از مامان نجلا اینا...
?اینقدر از دست مادرشوهرت حرص خورد شادی?...میگفت درو باز نکنه بگو نیادش...
1402/04/29 13:22