و نترسیم از مرگ... مرگ پایان کبوتر نیست...
مرگ، وارونهی یک زنجره است..
مرگ، در ذهن اقاقی، جاری است..
مرگ، در آب و هوای خوش اندیشه، نشیمن دارد..
مرگ، در ذات شب دهکده، از صبح، سخن میگوید...
مرگ، با خوشه ی انگور، میآید به دهان...
مرگ، در حنجره ی سرخ گلو، میخواند...
مرگ، مسئول قشنگی پر شاپرک است...
مرگ، گاهی ریحان میچیند...
مرگ، گاهی ودکا مینوشد.. گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد...
و همه می دانیم، ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است..."
سهراب سپهری
1402/10/24 07:35