گروه داستان فاطیما

پسرعموم گفت نمیدونم تصمیم اونه من ک نمیخوام با تو ازدواج کنم اینا رو به من میگی

1403/01/17 00:01

زن عمو اخریم هم گفته فاطی حتما چیزی گفتی ک این اینجوری تند شد گفتم اگ بیای راز دلت بهم بگی همون بکوبم تو صورتت میگی فاطی عصبانی بودی من عصبیت کردم گفت ن ناراحت میشم گفتم نباید اینجور حرف می‌زد گفتم این هنوز هیچی نشده باید همش قربون صدقه من میرفته

1403/01/17 00:03

ن اینکه بیاد اینجور کنه مگ من فقط یه فریاد دارم من از سر ناچاری میخواستم ازدواج کنم ک یکی به داد منو فریاد برسه خب این ک الان معلوم تکلیفش چیه معذرت میخوام اینو خانما میگم من حتی موهای صورتم دیر به دیر اصلاح میکنم دیگ هیچ تمایلی به جنس مخالف ندارم اصلا حتی استرس داشتم میگفتم اگ ازدواج کنم بهم بگ تو سردی چیکار کنم چقد زمان میبره سرد نباشم خیلی بهش فک میکردم ولی واقعا سجاد بدرد من نمیخوره

1403/01/17 00:05

غذای امروز این خانواده محترم استانبولی

1403/01/17 12:26

بچه ها دیروز یه عالمه مرغ گذاشت بیرون ک براشون خورشت کنم برا خودشون بچه هاشون دوتا ازعروساش ک بالا خونه شون هستن وقتی داشتم میرفتم خودم عصبی بودم از پیاما سجاد زیاد توجه نکردم بهشون دیدم یکی از عروساش خیلی اومد دعوا کرد با این خانم ک هم مادرشوهرش هم خاله اش میشه گفت چرا دخالت میکنی کی میگ غذای مارو درست کنی کلی حرف زد بهش من دیگ رفتم حالا امروز داشت با شوهرش حرف میزدمنم تو اشپزخونه اشپزی میکردم بابای خونه گفت دخترم والامن ک الان 60 سالم دلم میخواد بشینم بیکار یکی بیاد مفتی بهم بده بخورم حالا اینا همه چی دم دستشون میزاریم اینجور میکنن اگ نزاریم هم بازم دعوا میکنن میگن 3ماه پیش بود باز اومد گفت چرا واسمون غذا درست نمیکنین بفرستین بالا من بچه کوچیک دارم نمیتونم درست کنم میگ نمیدونیم چیکار کنیم

1403/01/17 13:17

مال من نیست خونه مشتری بودم

1403/01/17 19:04

اره درسته

1403/01/17 19:05

اره اینو یادمون خدا لعنتش کنه الهی

1403/01/17 19:20

واقعا دیگ نمیشه منم فوش بدم دیگ ترس از جریمه دارم 😂 وگرنه باید بهش فوش میدادم

1403/01/17 19:21

دیگه چی گفته؟

1403/01/17 19:23

اینارو به عموهات نشون بده

1403/01/17 19:23

امشب

1403/01/17 19:24

اگه بیخیال طی کردن برو شکایت کن فاطیما تا مزاحم نشه
به عموهات بگو تا شرش رو نکندن تا بالایی یرت نیومده یه کاری بکن

1403/01/17 19:24

خوب واقعا نمیخوام ازدواج کنم باهاش خو دست از سرم برنمیداره 😑جواد عموم بهش گفتم گفت بزار بهش زنگ بزنم ببینم کجاش میخاره 😬

1403/01/17 19:43

این خوشحالی جوجه من ک ساعت 5عصر کسی بهم زنگ زد برام قالی اورد البته تا ساعت 9ونیم بنده خدا تو راه بود ک برسونن دست من ولی خیلی ناراحت شدم ک تو این راه چندساعتی واسم اوردن و حتی شام نموندن گفتن خوردیم ساعت 12ونیم تماس گرفتم گفتم رسیدین گفت ن تازه میخوایم از اهواز حرکت کنیم بریم شهرمون شام میخوردیم گفتم چقد ناراحت شدم تا صب بیدارم توروخدا بهم زنگ بزنین اطلاع بدین رسیدین ک دلواپس نباشم گفتم بخواب صب خودت ساعت 9 ک بیداری زنگ بزن

1403/01/18 01:25

اینقد ذوق داشت ک خدا فقط میدونه اونا اوردن بالا بگو جوجه تو چت بود ک تو دست پاشون میپیچیدی میگفت بدین منم بلند کنم فعلا 1دونه اش پهن کردم تا نمازشون خوندن 4جای قالی اب ریخت گفتم مامان نکن گفتن ن اصلا به بچه نگو نکن میترسه بزار راحت باشه فقط یکم بو میگیرن بچه رو ناراحت نکن گفتم چشم

1403/01/18 02:03

بچه ها عموم بیاد اینجا کلی دعوا میکنه حالا واسه اینا چرا گرفتی چرا گفتی بیاره بخدا قسم ساعت 5 ک زنگ زدن گفتم نمیخواد گفت ما 1ساعته حرکت کردیم مگه میشه برگردیم دوباره از حرفای اینا حالا میترسم

1403/01/18 02:17

پسرخاله بابام تازه زنگ زدم میگ رامهرمزم بچه ها تا گچساران چقد راهه

1403/01/18 02:34

سلام بچه ها چطورین گرما اهواز بهتون میسازه 🫠😁

امروز زن عموم نتونست فریاد بگیره با خودم بردمش سرکار واقعا خسته شدیم بچه ها این خانم مشتری واسم زندگیش تعریف میکنه دلم میخواد زار زار گریه کنم شوهرش لر هست سمت اطراف گفتن روستاهای بهبهان ولی خانم خونه عرب اهواز میگ ما جنگ زده بودیم رفتیم اون سمت قسمت شد با بابای بچه هام ازدواج کنم 6 تا پسر دارن میگ من خیلی تو زندگیم سختی کشیدم با مادرشوهرم میرفتم دامداری داشتن میگ منم سنی نداشتم باید کمکشون شیر میدوختم یا زیر دام تمیز میکردم میگفت باید یه مسافتی می‌بردیم تا اونا رو مینداختیم دور میگ هیچوقت رو حرف شوهرم حرفی نزدم هرچی گفتن چشم بود جوابشون هرروز هم ک میزد بیرون جفت کفشا رو جفت میکردم جلو پاش میرفت میومد یکی از عروساش دختر خواهر خودش یکیش دختر برادر شوهرش یکیش دختر عموی شوهرش عروساش همه فامیل هستن

1403/01/18 15:48

میگ من حالا با فامیل شوهرم کاری نداشتم ک زن ازشون میگرفتم میگفتم مبارک ولی هیچوقت با دختر خواهرم راضیم نبود

1403/01/18 15:49

میگ میومد خواهرم و دخترش مرتب خونم تمیز میکردن هی توگوشم میگفتن چیه چرا از ما دختر نمیگیری ینی غریبه بهتره واستون میگ مجبورمون کردن دخترش گرفتیم دیگ ورق برگشت تو همین خونه دوت اتاقم براشون درست کردیم ولی اجازه نمیداد کسی بره تو اتاقاش میگفت شماها کثیف هستین شما ها اینجور هستین ما هم نمیرفتیم ولی خواهرم وبچه ها دیگش میومدن میرفتن اونجا

1403/01/18 15:51

میگ خواهر همین عروسم شوهر داشت هرروز هم با شوهرش دعوا درگیری داشتن میرفت قهر خونه خواهرم میموند یکروز میاد دنبال پسر کوچیکم میگ بیا منو برسون خونه خودم پسرمم میبرش رفتن دیدن یه خانم لخت تو حموم خونه اش پسرم بهش گفت دختر خاله بیا بریم یه وقت دیگ بیا ک انگار چیزی ندیدی

1403/01/18 15:52

گفت تو غیرت نداری من هم دختر خالتم هم خواهر عروستون هستم بیا شوهرم دعوا کن و... میگ این بچم رفت گفت چرا اینکار کردی تنها حرفی ک زد همین بود شوهرش هولش میده دیگ دختر خواهرم بلند میکنه میاره خونه خواهرم میزاره فرداصب پسرم میخواد بره سرکار محل کارش هم دزفول بود هرروز میرفت میومد خونه اهواز میگه فردا اون روز پسرم زبون روزه رفت سرکار ولی دیگ برنگشت تا چندروز خبری نبود ازش

1403/01/18 15:55

میگ ردش زدیم و کلی خبر زدیم ک بچمون گم شده و محل کارش نرفته میگ بهمون زنگ زدن گفتن بیاین جسدی پیدا شده شناسایی کنین ماهم رفتیم میگ با سپر ماشین هی به ماشین پسرم میزده پسرم میوفته تو دره میگ اونجا بچم ول نمیکنه میره تودره به ضرب 27 چاقو بهش زده ولش کرده

1403/01/18 15:56

میگ درجا شوهر دختر خواهرم بعد اون ک میزد به ماشین پسرم سریع ماشین پسرم تمیز کرد و رفت ماشین خودش هم تو تعمیرگاه مسجد سلیمان چندروز گذاشت تا درست کنن ک مثلا این اونروز ماشین نداشته و من کاری نکردم میگ از طریق اینی ک با سپر میزد تو ماشین رنگش زیر سپر ماشین پسرم موند ازاین طریق فهمیدیم قاتل اونه

1403/01/18 15:58

داستان فاطیما

داستان فاطیما

نی نی+ را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

برای عضویت در خبرنامه نی نی+ آدرس ایمیل خود را وارد نمایید

ورود / ثبت نام

فراموشی رمز عبور