یکی میگفت بخاطر شغل شوهرم هرسال مجبور بودم با بچه های کوچیک از این خونه برم اون خونه،خیلی سختم بود، میگفت نشستم باخودم فکر کردم گفتم درسته شرایطم خیلی سخته اما 2راه دارم،یا مدام بحث و دعوا کنم با شوهرم و گله گذاری ناله،یا دیدمو عوض کنم،میگفت راه دومو انتخاب کردم باخودم اینطور گفتم که چه خوبه هرسال وسیله هامو برای خونه جدید تمیز میکنم و شهرهای مختلفو میبینم، میگفت باخودمو کارکردم این فکر شد ملکه ذهنم و الان دارم از این زندگی لذت میبرم
1402/07/08 12:24