The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خیانت دیده گان 💔

2320 عضو

هر دم میان
هر دم. به تخمشون میگیرن

1403/04/26 18:33

👍 زندگیا به گوه رفته

1403/04/26 18:46

من صبح شوهرم قسم دادم گفتم من شهرستان بودم خواهرت امده خونمون گفت نه کردش دعوا..خدا من 40دقیقه بعدش عکس فرستاد سرش نمیدونم چی شکسته بود گفتم خدا حقه

1403/04/26 21:06

دوست زنداداشمو ب زور شوهر داده بودن میخاست جدا شه خانوادش نزاشتن. افسرده شده بود. دکتر گفته بود به هیچ وجه نباید تنهاش بزارین یه هفته خونه مامانش مونده بود بد یه هفته رفته بود خونش خودشو دار زده بود شیش سال ازدواج کرده بود هنوز دختر بود هیچ رابطه ای باز شوهرش. نداشت.

1403/04/26 21:29

کصترنِ😂

1403/04/27 07:12

ی سوال صندل کرمی باهاش راحتی وقتی میری پیاده روی باهاش
برا پیاده روی خوبه؟؟

1403/04/27 13:26

چی

1403/04/27 16:42

به کونت

1403/04/27 17:37

منم
ی سال نیومدن چندبار رفتیم ما خونه هاشون

1403/04/27 19:57

خیر

1403/04/27 20:31

اصلا نزار بره

1403/04/27 20:45

میدونی چرا مشاورع ها میگن بعد خیانت اگه موندین بهشون القا کنید ک باورشون دارید و مثلا یه اشتباهی بودع؟برا اینکه باز از نو بسازن بات ن اینکه وقیحتر شن.تو زیادی به روش اوردی .بهش نشون ندادی ک باورش کردی ک تموم شده.

1403/04/28 00:25

با این دوست شوهرتونم دیگه رفتو امد نکنید.بد اموزی دارع

1403/04/28 00:36

هروز میوه بخور

1403/04/28 14:00

انقدر شوهرم یه سر بدبختی میکشه اونجا خانه خودمان هی نیست میاد هم دیگه هی اخمش تو همه بامن
یا اگه چیزی ازش بخوام سریع میگه بزار کارهای مامانت انجام بدم کلی هزینه داره دیگه تو چیزی نخواه
واقعا هم خجالت می کشم اگه بخوام

1403/04/28 16:46

خب تنهاش نزار بشین منطقی باهاش حرف بزن و متوجهش کن توام زندگی خودتو داری
شوهرت وظیفش رسیدگی به تو هست بعد اگه بتونه یه لطفی کنه برا مامانت کاریشو انجام بده پولی خرج کنه

1403/04/28 16:58

نه خانوم از فروشگاه خودش باید بکنه بعد ماهم مثل گماشته بیاریم و ببریم حالا اینا عیب نداره وظیفه امه شوهرمم رو هر روز انداختم تعمیر وسیله خانه بگم خودت هم حساب کن یه سر خجالت می کشم کلی هم سرش شلوغه

1403/04/28 17:10

😞 چقد. همه خسته. آن و میخان تموم شه همچین. دیگه زندگی طعمی ندارع هر روز تکراریو. بد هر روز. پیر ترو افسرده تر.

1403/04/28 18:32

چقدر سنگ دل به راحتی برای دیگران آرزوی مرگ میکنید

1403/04/28 21:18

نه نه طلاق خوب نیست شکست بدیه
از همه بدتر یه بچه بیچاره میشه برای همیشه .چه با مادر بمانه چه با پدر
منظورم دختر بودن بود
اونم با خانواده زندگی کردن و سرکار مطمعن و خوب بری و پول خوب در بیاری

1403/04/28 21:30

ممنونم از درک بالات


کسی چه خبر داره از دل کسی
فک کنید من به کجا رسیدم که این آرزوم شده برا اینکه بتونم راحت زندگی کنم

بابام و داداشام خیلی وحشین
یادمه از کلاس دوم ابتدایی زجرم دادن و‌کتک شروع شد .
یه تیکه بگم ازشون ببینم میتونید متوجه عمق فاجعه بشین
کتک هایی که میخوردم
مثلا داداشم میومد خونه ظهز غذا نبود بخوره
منو تیکه تیکه میکرد
مثلااگه کفشاشونو خوب برق نمینداختم باید آماده کتک بودم

مثلا یه دفتر داشتم همیشه زندگی روزمه خودمو می‌نوشتم دوس داشتم نوشتن رو
یه روز از مدرسه برمیگشتم یهو یکی از پشت سر موهامو گرفت کشید نگاه کردم دیدم داداشمه تقریبا یه کوچه دیگه مونده بود تا برسم خونه تا اونجا فقط میزد منو
میگفتم چرا میزنی بیشتر میزد .

رسیدیم خونه هیشکی نبود منو برد تو اتاق کیفمو گرفت دفتر خاطراتمو دید جلو چشام تیکه تیکه کرد دفتر خاطرات چن سالمو...💔. گفت تو درس میخونی یا خاطره می‌نویسی. و دیگه تو تونستم خوردم کتک
یه داداش دیگه از راه رسید برا اون تعریف کرد اونم زد و سومی هم که اومد برا اونم گفتن اونم زد منو و تا چند روز تو اتاق حبس بودم حتی روز اول مردای خونه دستور دادن ک مادرم حق نداره غذا بهم بده
و از روز بعدشم میآورد تو اتاق
میگفتن نمیخایم ببینیمش حق نداره بیاد بیرون


اینا یه کمی بود خلاصه اینقدر درد کشیدم
که الان این آرزومه

1403/04/28 22:32

خخخ یا مثلا الکی میگه
تو عروسی که میرقصیدم پسرت( به شوهرم میگفت بچت به من نگاه میکرد) همش منو نگاه می‌کرد خوشش میومد منم گفتم گمونم بچم میترسید😂

1403/04/28 23:29

شوهرم بعدخیانتش خجالت می‌کشه باکسی سرمن دربیوفته

1403/04/28 23:51

من امشب خونه جاریم بودیم شام دایی های شوهرم اومدن ازمشهد. خاستن مردا مجردی کنن. منم بابچه ها اومدم خونه گفتم امشب راحت میگیرم میخابم. شوهرم زنگ زده میگه چنددقه دیگه به گوشیم بزنگ بگو ایییی دندونم دردمیکنه پاشو بیا خونه

1403/04/29 01:26

فک‌میکنی خونه خودت کسی رو اورده؟

1403/04/29 01:28