ممنونم از درک بالات
کسی چه خبر داره از دل کسی
فک کنید من به کجا رسیدم که این آرزوم شده برا اینکه بتونم راحت زندگی کنم
بابام و داداشام خیلی وحشین
یادمه از کلاس دوم ابتدایی زجرم دادن وکتک شروع شد .
یه تیکه بگم ازشون ببینم میتونید متوجه عمق فاجعه بشین
کتک هایی که میخوردم
مثلا داداشم میومد خونه ظهز غذا نبود بخوره
منو تیکه تیکه میکرد
مثلااگه کفشاشونو خوب برق نمینداختم باید آماده کتک بودم
مثلا یه دفتر داشتم همیشه زندگی روزمه خودمو مینوشتم دوس داشتم نوشتن رو
یه روز از مدرسه برمیگشتم یهو یکی از پشت سر موهامو گرفت کشید نگاه کردم دیدم داداشمه تقریبا یه کوچه دیگه مونده بود تا برسم خونه تا اونجا فقط میزد منو
میگفتم چرا میزنی بیشتر میزد .
رسیدیم خونه هیشکی نبود منو برد تو اتاق کیفمو گرفت دفتر خاطراتمو دید جلو چشام تیکه تیکه کرد دفتر خاطرات چن سالمو...💔. گفت تو درس میخونی یا خاطره مینویسی. و دیگه تو تونستم خوردم کتک
یه داداش دیگه از راه رسید برا اون تعریف کرد اونم زد و سومی هم که اومد برا اونم گفتن اونم زد منو و تا چند روز تو اتاق حبس بودم حتی روز اول مردای خونه دستور دادن ک مادرم حق نداره غذا بهم بده
و از روز بعدشم میآورد تو اتاق
میگفتن نمیخایم ببینیمش حق نداره بیاد بیرون
اینا یه کمی بود خلاصه اینقدر درد کشیدم
که الان این آرزومه
1403/04/28 22:32