The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

کابوس جذاب

118 عضو

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_160
_ چند تا از در و همسایه خبر شدن که ما اومدیم اینجا می‌خوام با خیال راحت براشون تعریف کنم!



نگاه نافذ آرمین به طرفم کشیده شد



اونم انگار منتظر جوابی به جز مثبت از طرف من نبود!



مامان رو به میترا گفت

_ در این که پسر شما آقا و همه چی تمومه شکی نیست اما نمیشه یه شبه جواب داد باید فکر کنیم



پوزخندی زدم



سکوتی که تااون لحظه کرده بودم رو شکستم



_ اما من فکرامو کردم همین حالا جوابمو میدم تا راحت بتونید برای بقیه تعریف کنید



حس کردم دوباره دستای آرمین مشت شد و به طرف جیبش برد



میترا گل از گلش شکفت



بابا اعتراض کرد



_ دخترم اصلا لازم نیست زود جواب بدی میتونی خوب فکر کنی



ته دلم یه چیزی فرو ریخت
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:23

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_161
دست رد زدن به سینه ی مردی که با دیدنش سست میشدم کار آسونی نبود!



_ نیاز به فکر کردن نیست بابا!

جواب من منفیه!


بلافاصله آرمین بلند شد



درحالی که نگاه مستقیمش به صورت من بود، بابا رو مخاطب حرفش قرار داد



_ کاووس خان اگه اجازه بدین مثل همه ی خواستگارا منم چند کلمه با دخترتون حرف بزنم!



مامان و میترا شوک زده از جواب من مات مونده بودن



بابا دستی به محاسنش کشید



_ البته اما اگه جواب دخترم قطعی منفی باشه با حرف زدن فکر نکنم چیزی حل بشه



آرمین که معلوم بود عصبی شده جواب داد



_ شاید سؤالی ازم داشته باشه و بخواد جوابش رو بدونه!



پوزخندی زد و ادامه داد
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:24

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_162
_ و شاید هم ندونه من چه خصوصیاتی دارم و بخواد بهش نشون بدم تا نظرش درموردم عوض بشه



ناخواسته دستامو بغل گرفتم نمی‌خواستم یه بار دیگه با این مرد توی یه اتاق تنها بشم



دهنم رو باز کردم تا اعتراض کنم اما مامان بلافاصله چشم غره ای بهم رفت



_ آره آرمین خان راست میگه دخترم که هنوز باهاش حرف نزده نمیشه که فوری جواب داد



میترا با امیدواری نگاهم کرد



_ این فرصت حق پسر منه



بابا به من نگاه کرد



_ دخترم نظرت سرجاشه اما برو و هر سوال یا تردیدی داری رو بپرس تا مطمئن بشی بعد جواب قطعی بده



نمی‌تونستم حرف بابا رو زمین بزنم نهایتاً میرفتم حرفاشو می‌شنیدم و در آخر بازم جواب منفیمو تکرار میکردم
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:24

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_163
_ مدیا پاشو آرمین خان رو به طرف اتاقت راهنمایی کن!



با این حرف مامان، آب دهنمو به سختی قورت دادم



همینجوریش هم من از این مرد وحشت داشتم چطور میتونستم قبول کنم برام بشه آقا بالاسر!



بلند شدم و بدون اینکه بخوام منتظر آرمین بمونم جلوتر حرکت کردم



در اتاق رو باز کردم



همون اتاقی که بستر پذیرایی از کابوس‌هام بود



خدا رو شکر کردم که قبل از خروجم از اتاق همه چی رو مرتب کرده بودم



داخل رفتم درو باز گذاشتم تا آرمین بیاد داخل



لب تخت نشستم

آرمین اومد داخل و درو پشت سرش بست



صدای بسته شدن در، دلمو پایین ریخت!

مستقیم به طرفم اومد



هر قدم که نزدیک تر میشد قلب منم سینه‌مو سوراخ میکرد
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:25

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_164
یک قدمیم ایستاد



سرمو بلند کردم و مستقیم به صورتش نگاه کردم



بغل دستم روی تخت نشست و یک پاشو روی اون یکی انداخت



طبق معمول دستشو توی جیبش فرو کرد



_ جواب منو شنیدی چرا خواستی حرف بزنی؟



به محض تموم شدن حرفم، دستش پشت گردنم نشست و سرمو به طرف صورتش کشوند


دهنمو باز کردم تا جیغ بزنم، بلافاصله دست آزادشو روی دهنم فشار داد



_ اومدم تو رو به آرزوت برسونم مدیا!



مردمک چشمام از ترس دو دو میزد



_ کسی به آرزوش دست رد نمیزنه! فقط میتونی قبول کنی


بلافاصله از روی تخت بلند شدم



_ تو هیچوقت آرزوی من نبودی و نیستی!



متقابلاً بلند شد

درست رو به روم ایستاد
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:25

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_165
_ میخوای امتحان کنیم؟



دستامو مشت کردم و محکم به دیوار پشت سرم کوبیدم



_ چی از جونم میخوای؟ تو رو نمی‌خوام برو از اینجا جواب من تحت هیچ شرایطی عوض نمیشه



میخ صورتم بود انگار حرفامو نمی‌شنید



جلوتر اومد جوری که پشتم به دیوار چسبید



سرشو خم کرد

وحشت زده به صورتش که داشت نزدیک میومد خیره شدم



_ کاری نکن جیغ بزنم!



_ بزن اینجوری کارم راحت تر میشه!



لبشو به گوشم چسبوند



_ هرکاری کردی تا نتونم ازت بگذرم!

امشب اومدم تو رو مال خودم کنم



از حرفش چیزی نفهمیدم



_ من هیچوقت چنین چیزی نخواستم



از فاصله ی نزدیکش گرمای تنش رو حس کردم



وحشت زده شروع به لرزیدن کردم



انگار اون کابوسای لعنتی واقعی شده بودن
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:26

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_166
_ منو نمی‌خوای؟ جلوی جمع دست رد به سینه ی کسی زدی که تو عمرش دست روی هیچ دختری نذاشته!



از فاصله ی نزدیکش داشتم ضعف میکردم



_ و حالا که یکیو انتخاب کرده باید مال خودش بشه



دستمو وسط سینه‌ش گذاشتم و به هر جون کندنی بود از زیر دستش بیرون اومدم



_ در این که اعتماد به نفست رو به مریخه شکی نیست اما جواب من تغییر نکرده



نگاهش به گلهای لاوندر آویزون شده از بالای تختم افتاد



دستشو دراز کرد و یکیش رو جدا کرد و کف دستش گذاشت



_ شبا بی خوابی میکشی؟



از این حرفش جا خوردم!

نمی‌دونستم از کجا متوجه شده بود



نزدیک رفتم و گل رو از دستش کشیدم



_ نه! چرا باید بی خوابی بکشم



لبخند کجی روی لبش نشست و دوباره به طرفم اومد



اخماش درهم شد و لبخندش جمع!
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:27

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_167
_ با زبون خوش قبول میکنی و این قائله ختم به خیر میشه وگرنه اون روی سگ من که تا حالا ندیدی بالا میاد



ناخواسته چیزی که نباید، از دهنم بیرون پرید



_ حتی مهیار که رفیقته با این ازدواج مخالفه! حتما اونم مثل من خوب تو رو شناخته!



ابروهاشو گره زد و دستشو به بازوم رسوند و کنار گوشم غرید



_ پس رفیقم نمی‌خواد خواهرش مال من بشه!



حس کردم فکش از خشم میلرزید



_ از دیوونه شدن من ترسیده!



لب داغش پوست گردنم رو نشونه گرفت

تا لب مرز مرگ رفتم و برگشتم



سوختم و دم نزدم



از حرارت لبش کل وجودم مچاله شد!



_ چون مهیار اون روی سگ منو با چشم دیده!









_ مدیا بیا بیرون!



صدای مهیار از پشت در اتاق باعث شد ترسیده کمی عقب بکشم



آرمین اما انگار اتفاقی نیفتاده کنار گوشم زمزمه کرد



_ هنوزم یادمه که اون خال دقیق کجای تنت بود!



از این حرفش گر گرفتم



_ تصمیم با خودته اگه بخوای این قضیه بسته بشه تنها راهش اینه که جزوی از حریمم بشی مدیا
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:27

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_168
رسما داشت ازم باج می‌گرفت تا دهنشو ببنده!



_ اگه مال من بشی کسی نمیتونه چپ بهت نگاه کنه



آرمین کنار کشید

بین دستاش مرده بودم! جسم بی جونم رها شد


دوباره صدای عصبی مهیار بلند شد


_ نشنیدی چی گفتم مدیا؟


هول شده تند تند به صورتم دست کشیدم و عرق پیشونیمو پاک کردم


آرمین به طرف در رفت


_ بهتره باهم بریم بیرون


با دست و پای لرزون و وحشت از واکنش مهیار، با آرمین همراه شدم



درو باز کرد و باهم بیرون رفتیم

میترا با دیدنمون کنار هم نتونست جلوی خودشو بگیره و کل کشید



این زن تا آبروی منو توی محل نمی‌برد دست بردار نبود!



مهیار با اخمای درهم بهمون نگاه کرد



معلوم بود از اینکه من و آرمین توی اتاق تنها بودیم رگ غیرتش باد کرده!


آرمین به طرف مهیار رفت


حالا که آرمین فهمیده بود مهیار مخالف این ازدواجه، از برخوردشون استرسم بیشتر شده بود



مهیار دستشو به طرف آرمین دراز کرد



_ خوش اومدی رفیق



آرمین با نگاه طولانی به دست مهیار، بلاخره باهاش دست داد اما چیزی نگفت


هردو کنار هم روی مبل نشستن
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:28

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_169
هوا کاملا روشن شده بود



آخرین نخ سیگارم رو توی جاسیگاری له کردم و از اتاق بیرون زدم



حاج خانم از در حیاط داخل اومد



با ابروهای گره کرده نگاهش کردم



هول شد و نون توی دستش رو بالا آورد



_ رفته بودم نون بخرم



من ازش توضیح نخواسته بودم اما هربار همین حرفو میزد



_ هر روز لازم نیست نون تازه بگیری یه روز بیشتر بگیر تا روزای دیگه لازم نباشه صبح زود بیرون بری



_ اینم شده برام یه عادت!



بی حرف داخل آشپزخونه رفتم

میز صبحونه رو چید



بی هدف قاشق رو توی فنجون چای چرخوندم



_ چرا جواب ندادن؟



حاج خانم از این حرفم جا خورد
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:28

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_170
_ جواب چی؟



قاشق رو توی فنجون رها کردم



_ خواستگاری!



لبخند عمیقی روی لبش نشست



_ پدر عاشقی بسوزه! تازه صبح شده جواب هم میدن بالاخره



تابی به گردنش داد



_ نمی‌دونم مدیا چی میخواد که ناز می‌کنه من که می‌دونم تهش قبول می‌کنه از خداشم باشه



_ می‌دونی که از حرفهای خاله زنکی خوشم نمیاد فقط جواب می‌خوام



دلخور جواب داد



_ امروز میرم خونه‌شون جواب بگیرم



_ خوبه!



_ ولی هنوزم باورم نمیشه تو یکیو انتخاب کردی اینهمه وقت دلت پیش مدیا بود و حتی به منم نگفته بودی



بی‌توجه به حرفش از جا بلند شدم

_ میرم اتاقک یه سری کار دارم جواب مثبتشو برام بیار
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/12 18:29

بریم پارت گزاری😍😍😍

1403/07/13 12:24

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_171
” مدیا ”



_ کسی خونه نیست درو باز کنه؟



داد و بیدادم بی فایده بود و طبق معمول مامان بی خبر بیرون رفته بود



لباسامو تند تند پوشیدم و تا جایی که میشد آب موهامو با حوله خشک کردم و از حموم بیرون اومدم



سوز سردی توی تنم پیچید

دستامو بغل گرفتم



از موهام آب قطره قطره می‌چکید



به طرف در حیاط پا تند کردم



در رو باز کردم



با دیدن سارا دختر فرحناز خانم، پوفی کشیدم



اینهمه راه منو کشونده انگار سرشو آورده!



_ مدیا حموم بودی؟



سرد نگاهش کردم



_ پس با این موهای خیس میخواستی کجا باشم



خندید



_ دعوت نمیکنی بیام داخل؟



_ کسی خونه نیست که



دلخور جواب داد



_ اومدم خودتو ببینم



سرمو بلند کردم تا جوابش بدم اما با دیدن صحنه ی رو به روم نفس توی سینه‌م حبس شد



از دو تا خونه اون طرف تر، پسری بیرون اومد که دیدنش از دور، منو سرجا خشک کرد



اون تیپ و قیافه ی منحصر به فرد و ژست مخصوصش همه و همه در هر حال منو به خودش جذب می‌کرد!
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/13 12:25

عزیزن فعلا تا اینجا. نویسنده گزاشته بزاره فوری میزارم اندکی صبر😍😍💃

1403/07/13 12:26

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_172
با ابروهای درهم گره خورده در ماشینش رو باز کرد و سوار شد



بی خبر از اینکه یه دختر اینجا با دیدنش نفس کشیدن رو یادش رفته



اون پسر آرمین بود!

کسی که منتظر جواب خواستگاری من بود!







با تکونی که سارا بهم داد حواسم جمع شد



با خنده بهم تنه ای زد



_ می‌دونم حواست کجا بود! شنیدم اومده خواستگاریت هنوز جواب ندادی



نمی‌دونستم این خبرا کی توی محل پخش می‌شد



آرمین به سرعت از کنارمون رد شد



سارا همونجور که نیم نگاهی به طرفش می انداخت، گفت



_ خیلی جذابه نه؟



با این حرفش اخمام درهم شد بهش توپیدم



_ جذاب باشه یا نه تو لازم نیست بهش دقت کنی



ابرویی بالا انداخت



_ جوری حرف میزنی انگار نامزدته! تو اگه می‌خواستیش که همون شب جواب مثبتت رو اعلام میکردی
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/13 18:28

سلام دوستان پارت های فعلا نویسنده. فعلا ننوشته. بنویسه منم میزارم پارتارو

1403/07/14 14:57

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_173
با صدای بلند خندید و ادامه داد



_ هروقت جواب منفی دادی بفرستش خونه ی ما خودم زنش میشم



چنان عصبی شدم که ناخواسته بازوش رو محکم کشیدم و توپیدم



_ دهنتو ببند!



خنده اش جمع شد و گیج و منگ نگاهم کرد و بازوش رو از دستم بیرون کشید



_ این چه رفتاریه مدیا؟ متاسفم برات



اینو گفت و با بغض از اونجا دور شد



دستمو بالا آوردم

من چرا این کارو کردم؟

چه مرگم شده بود؟



دستام شروع به لرزیدن کرد



چرا نتونستم تحمل کنم آرمین با یکی دیگه ازدواج کنه؟



چرا از اینکه سارا گفت آرمین جذابه، اونجوری واکنش نشون دادم؟



چرا حسودی کردم؟


سرمای بدی توی وجودم پیچید



خودمو رسوندم داخل اتاق



هنوزم حرف سارا توی ذهنم می‌پیچید و عصبی میشدم
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/15 23:31

#کابوس‌جذاب‌عشق
────⊹⊱🔥⃟🍷⊰⊹─────
#PART_174
من چطور می‌تونستم تحمل کنم آرمین با یکی دیگه باشه؟



منی که هنوزم مثل چند سال قبل با دیدنش می‌مردم و زنده میشدم!



با موهای باز جلوی آینه ایستادم

چی به روزم اومده بود که اینجور به هم ریخته بودم؟



مگه این مرد همونی نبود که چند سال قبل منو شب تا صبح توی اتاقکش نگه داشت و فیلمی که ازم داشت رو هنوز حذف نکرده بود؟



مگه همونی نبود که همه میگفتن نمیتونه خشمش رو کنترل کنه؟



با این وجود من داشتم بهش فکر میکردم!



_ مدیا بیداری؟



با شنیدن صدای مامان از آینه فاصله گرفتم و لب تخت نشستم



_ آره بیدارم مامان



مامان داخل اومد



_ چیکارم کنیم مدیا؟



گنگ نگاهش کردم



_ چی رو؟



_ جواب خواستگاری دیگه! میترا اومده بود در خونه جواب میخواست



کلافه سرم رو پایین انداختم
─────🔥⃟🍷⊰⊹─────

1403/07/21 05:11

nini.plus/romankabos12
چت رومان. عضو شید 😍

1403/07/07 19:29