The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

مادران مهدوی

9 عضو

بله
این خطاب خیلی شیرینه تو حدیث کسا

1402/11/15 22:08

اشبه اباک یا حسن و اخلع *** الحق الرسن و اعبد الها ذا منن و لا توال ذا الاحن»

1402/11/15 22:09

حسن جان! مانند پدرت باش و ریسمان را از گردن حق بردار (حق را آزاد کن). خدای احسان کننده را پرستش کن و با افراد دشمن و کینه توز دوستی (و رفاقت) مکن.

1402/11/15 22:09

همیشه با جان یا با آقا خانوم یا با الفاظ نیکو صداشون کنید

1402/11/15 22:09

حضرت،درین شعر البته نه تنها زیبا برخورد کردن به بچه هارو یاد میدن یک نکته دیگه ای رو هم میخوان بگن

1402/11/15 22:10

دوستدارم ببینم کدوم عزیز متوجه شده

1402/11/15 22:10

میشه همکاری کنید و بگید؟

1402/11/15 22:10

👆👆❌️❌️

1402/11/15 22:11

دوستان چرا فعالیت ندارید

1402/11/19 20:59

اون شعر حضرت داره میگه هم زن باید همیشه به خوبی و افتخار از همسرش صحبت کنه هم به بچه ها یاد میده احترام پدرشون نگه دارن

1402/11/19 20:59

چیزی که امروزه نمیبینیم

1402/11/19 20:59

مادرا جوری بچه ها رو به خودشو وابسته میکنن یا از باباها بد میگن بچه ها هیچ حرمتی به پدر قائل نمیشن

1402/11/19 21:00

درصورتی که حفظ جایگاه‌و حرمت پدر در اسلام خیلی مهمه

1402/11/19 21:00

از زمانی که‌نقش‌پدر خانواده کمرنگ شد ما دچار خیلی گرفتاری ها شدیم وقتی پدرخانواده نادیده گرفته شد و دخترای جوون تو سنای پایین رفتن سرکار و تا دیروقت بیرون از خ نه موندن دچار هزاران گرفتاری شدن وقتی دیگه حساب بردن از پدر کمرنگ شد خیلی اتفاقات افتاد

1402/11/19 21:03

من موافق ترسیدن بچه ها از پدر نیستم ولی پدر همیشه جایگاه مهمی داره و باید پررنگ شمرده بشه بلاخره یک چیزی هست که خداوند ولی بچه قرارش داده و حتی برای ازدواج هم اذن پدر لازمه چون مرد چیزیو میبینه که یک زن نمیتونه اونو ببینه البته این دلیل بر نقص یک زن نیست

1402/11/19 21:04

این یک تفاوت هست

1402/11/19 21:04

کتاب مستر همفرو کسی خونده؟

1402/11/19 21:05

سلام و عرض ادب
عید سعید مبعث رو تبریک عرض میکنم

گروه خیلی خوبی دارید.

1402/11/19 21:17

بله من سالها پیش مطالعه کردم

1402/11/19 21:17

بله دقیقا

1402/11/20 00:00

در این کتاب که خاطرات بزرگترین جاسوس انگلیسی هستش یکی از بزرگترین اهدافشون کمرنگ کردن نقش مدر برای فرزند هست

1402/11/20 00:00

پنجشنبه, 13 شهریور 1393، 11:44 ق.ظ
2
متن کامل (قسمت دوم) خاطرات مستر همفر
پنجشنبه, 13 شهریور 1393، 11:44 ق.ظ
اما داستان کربلا، از هنگامی آغاز شد که نواده رسول‏الله ‏صلی الله علیه وآله وسلم حسین پسر علی و فاطمه، دختر پیامبر خدا در آنجا به قتل رسید.

مردم عراق از حسین خواستند که از مدینه(35) به سوی آنها برود و خلیفه آنان شود اما چون او و خانواده‏اش در کربلا به دوازده فرسنگی کوفه رسیدند، مردم عراق با او به طرز دیگری برخورد کردند و به فرمان یزید(36) برای جنگ با حسین آماده شدند.

حسین بن‏علی شجاعانه با لشکر انبوه اموی جنگید تا خود و خاندانش کشته شدند لشکریان اموی در این نبرد همه نوع، پستی و فرومایگی از خود نشان دادند، از آن هنگام شیعیان این محل را یک مرز معنوی برای خود می‏دانند که از هر کجا روی بدان می‏آورند و آنچنان زیاد می‏شوند که ما در مراکز دینی مسیحی نظیر آن نداریم.

کربلا یک شهر شیعی است و عالمان شیعه و مدارسشان در آن وجود دارند، کربلا و نجف تکیه‏گاه یکدیگرند.

هنگامی که دستور رسید راهی این دو شهر شوم، از بصره به سمت بغداد حرکت کردم بغداد مرکز حکومت استاندار منصوب خلیفه عثمانی است و از آنجا به حله(37) رفتم.

دجله و فرات دو رود بزرگی هستند که از ترکیه سرچشمه می‏گیرند عراق را می‏پیمایند و به دریا می‏ریزند، کشاورزی و رفاه در عراق مدیون این دو رود است. پس از بازگشت به لندن به وزارت مستعمرات پیشنهاد کردم که بکوشند که این دو رود را به چنگ آورند تا در هنگام ضرورت بتوانند عراق را فرمانبر نگاه دارند زیرا اگر آب بسته شود، عراقیان مطیع خواهند شد.

از حله در جامه بازرگانی از بازرگانان آذربایجان راهی نجف شدم با مردان دینی مخلوط شدم و به سر کلاس درسشان رفتم; با آنها رفت وآمد نمودم و از پاکی جانشان و از توان علمی آنها بسیار شگفت‏زده شدم، اما زمانی طولانی بر آنها گذشته بود بدون اینکه به نوسازی اوضاع خود بیندیشند:

1- با حکومت ترکیه بسیار دشمن بودند نه از آن جهت که اینان شیعه و آنها سنی بودند بلکه به دلیل فشار زیادی که حکومت بر آنها می‏آورد و آنان به مقابله با حکومت و رهایی از آن نمی‏اندیشیدند.

2- چون کشیشان ما در دوره جمود خود را در علوم دینی محدود کرده بودند و علوم دنیا را – جز اندکی که بی‏فایده بود – کنار نهاده بودند.

3- به رویدادهای پیرامون خود در جهان نمی‏اندیشیدند.

با خود گفتم: این بیچاره‏ها در خواب و دنیا بیدار است روزی فرا می‏رسد که سیل آنها را ببرد. بارها کوشیدم آنها را به برخاستن در برابر حکومت مجبور کنم، اما گوش شنوایی نیافتم، برخی مرا دست

1402/11/20 00:00

می‏انداختند; گویی که من گفته بودم دنیا را زیر و زبر کنید! آنها خلافت را گردنکشی می‏دانستند که جز با ظهور ولی عصر «عجل‏الله تعالی فرجه‏الشریف» سر فرود نخواهد آورد.

و این ولی‏امر، امام دوازدهم آنان است که 255 سال بعد از هجرت پیامبرشان از دیده‏ها ناپدید شده و اکنون زنده است و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را در زمانی که از ستم پر شده است آکنده از عدل کند. من در شگفتم که چگونه انسانهای دانشمند چنین باور خرافی دارند(38) این به مثال عقیده خرافی بعضی مسیحیان است که می‏گویند مسیح از آسمان باز می‏گردد تا دنیا را پر از عدل کند.

به یکی از آنان گفتم: آیا نباید ستم را برافکنید چنانچه پیامبر اسلام کرد؟

گفت: پیامبر با پشتیبانی خدا چنین کرد.

گفتم: در قرآن آمده است: «اگر خدای را یاری کنید او یاریتان خواهد کرد.»(39) شما هم اگر با شمشیر در برابر ستم خلیفه برخیزید، خدای از شما حمایت خواهد کرد.

گفت: تو بازرگانی و نمی‏توانی چنین مسایل علمی را دریابی.

اما مرقد امام امیرالمومنین‏علیه السلام – چنانچه آنان نام می‏برند – بسیار زیبا و آراسته به زیورهاست، حرم زیبایی دارد بر فراز آن گنبد طلایی بزرگی است و دو گلدسته ستبر زرین دارد.

هر روز شیعیان گروه گروه در آن می‏روند و به جماعت نماز می‏گذارند، به ضریحش که بر مزار او نهاده شده بوسه می‏زنند، خم می‏شوند آستانه او را می‏بوسند و بر او درود می‏فرستند و برای ورود، اجازه و اذن دخول می‏گیرند.

گرداگرد حرم، صحن بزرگی است و در آن اتاقهای بسیاری وجود دارد که جایگاه مردان دینی و دیدار کنندگان است.

در کربلا دو حرم مانند حرم حضرت علی وجود دارد، حرم حسین و حرم عباس برادر حسین که با او کشته شد، شیعیان در کربلا همانند نجف اعمال زیارت را انجام می‏دهند.

آب و هوای کربلا بهتر از آب و هوای نجف است زیرا گرداگرد آن را کمربند بزرگ و تعداد زیادی از باغها فرا گرفته و رودهایی از آن می‏گذرند.

در سفر به عراق خیالم آسوده شد اوضاع و احوال نشانگر آن بود که حکومت به پایان راه رسیده است; استاندار فرستاده استانبول فرد نادان و خودسری است که هر چه می‏خواهد می‏کند، گویی مردم بردگان او هستند.

ملت همگی از او ناخوشنودند به خصوص شیعیان به دلیل آنکه آزادیشان را سلب کرده و به آنها اهمیت نمی‏دهد، اهل‏سنت از آن جهت که بزرگان و نوادگان پیامبر را نزدیک خود دارند و خود را سزاوارتر از یک حاکم ترک از برای خلافت می‏دانند، کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر می‏برند.

راهها ناامن است و دزدان در کمین کاروانهایند تا اگر ماموران با آنها نباشند

1402/11/20 00:00

داراییشان را بربایند، از آن طرف تا حکومت ماموران مسلح نفرستد، کاروانها حرکت نمی‏کنند.

عشایر سخت درگیر جنگ و ستیز با یکدیگر هستند هر روز عشیره‏ای بر عشیره دیگر می‏تازد و کشت وکشتار به راه می‏افتد.

بیسوادی و نادانی به طور شگفت‏آوری فراگیر است و مرا به یاد روزهای تسلط کلیسا بر کشورمان می‏اندازد، به جز مردان دینی در کربلا و نجف و افراد مرتبط با آنان از هر هزار نفر یکی خواندن و نوشتن می‏داند.

اقتصاد از هم پاشیده است و مردم در فقر و بدبختی به سر می‏برند.

نظام ناپایدار است و هرج ومرج همه چیز را فرا گرفته است.

اعتماد بین حکومت و مردم سلب شده است و هیچ همکاری بین آنان وجود ندارد.

عالمان دین در امور مذهبی غوطه‏ور و از زندگی دنیا دورند.

دشتها و بیشتر بیابان بدون کشت وکار است، دو رود دجله و فرات از سرزمین‏هایشان می‏گذرد و گویی نزد آنان میهمان است تا به دریا بریزد و اوضاع از هم پاشیده دیگر به همین ترتیب است و در انتظار نجات به سر می‏برد.

چهار ماه در کربلا و نجف ماندم و به بیماری شدیدی نیز مبتلا شدم چنانچه از ادامه زندگی مایوس گشتم، سه هفته بیمار بودم به پزشکی مراجعه کردم، داروهایی به من داد که پس از استفاده بهبود یافتم. تابستان به شدت گرم بود و من در هنگام بیماری در زیرزمین، جایی موسوم به سرداب به سر می‏بردم. این سرداب از آن صاحبخانه‏ای بود که اتاقی از او اجاره کرده بودم و او غذا و دارو را لطفی اندک در برابر نعمتهای خدا می‏دانست چرا که مرا زایر امیرالمومنین‏علیه السلام می‏پنداشت.

در روزهای نخست بیماری غذایم آب پرنده‏ای موسوم به ماکیان بود، سپس پزشک اجازه داد گوشت آن را هم بخورم و در هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد.

پس از بهبودی رهسپار بغداد شدم و در آنجا گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف، کربلا، بغداد، حله و در مسیر این شهرها نوشتم، یک گزارش بلند صد صفحه‏ای شد، آن را به نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم که به لندن باز گردم و یا در عراق باقی بمانم.

بسیار دوست داشتم که به لندن برگردم زیرا دوری به طول کشیده بود و شوق دیدار کشور و خانواده زیاد شده بود، به ویژه برای دیدار فرزندم (راسپرتین) که اندکی پس از سفر من دیده به جهان گشوده بود، روزشماری می‏کردم. در گزارشم از وزارت خواستم که اجازه دهند حداقل برای مدت کوتاهی به لندن باز گردم تا هم یافته‏هایم را با زبان خویش بازگویم و هم اندکی استراحت کنم که سفر به عراق مدت سه سال به طول کشیده بود.

نماینده وزارت در بغداد گفت: در اطراف او رفت وآمد نکنم; اتاقی در یکی از مسافرخانه‏های

1402/11/20 00:00

مشرف بر رود دجله بگیرم تا شکی در مورد من ایجاد نشود.

نماینده وزارت گفت: هنگامی که پاسخ نامه از لندن بیاید، مرا آگاه خواهد ساخت. در روزهایی که در بغداد بودم میان پایتخت خلافت (استانبول) و بغداد جدایی و فاصله زیادی می‏دیدم، ترکها عراقیان را سبک می‏شمردند زیرا از حیله عربها نگران بودند.

به هنگام ترک بصره و سفر به کربلا و نجف از سرنوشت شیخ محمد عبدالوهاب بسیار نگران بودم و می‏ترسیدم راهی را که برایش مشخص کرده بودم رها کند، زیرا او رنگ به رنگ و تندخو بود و من می‏ترسیدم کاخ آرزوهایم ویران شود.

هنگامی که می‏خواستم او را ترک کنم در اندیشه سفر به استانبول بود تا با اوضاع آنجا آشنا شود، اما من به سختی با این کار مخالفت کردم و گفتم می‏ترسم در آنجا چیزی بگویی که تو را کافر بشمارند و کشته شوی، این را به او گفتم اما در دل اندیشه دیگری داشتم.

آری، اگر در آنجا برخی عالمان را می‏دید ممکن بود کژیهای او را راست کنند و او را به راه اهل‏سنت بازگردانند و امیدهای من نقش بر آب شود.

شیخ محمد نمی‏خواست در بصره بماند بنابراین به او پیشنهاد کردم که به اصفهان یا شیراز برود; مردم این دو شهر زیبا شیعه بودند و شیعیان نمی‏توانستند محمد را تحت تاثیر قرار دهند و بدین صورت آرامش یافتم که او راه دیگری نخواهد رفت.

به هنگام وداع با شیخ به او گفتم: آیا به تقیه اعتقاد داری؟

گفت: آری، یکی از یاران پیامبر تقیه کرد (شاید مقداد را می‏گفت)(40) که وقتی مشرکان او را شکنجه می‏کردند و پدر و مادرش را کشتند او سخنان شرک‏آمیزی به زبان آورد و پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم نیز این کار را تایید کرد.

به او گفتم: از شیعه تقیه کن و مگو که از اهل‏سنتی، شاید در مصیبت بیفتی، از کشور آنها و عالمانشان سود ببر; عادتها و آداب و رسومشان را بشناس که برای آینده زندگی تو بسیار مفید خواهد بود.

در وقت خداحافظی مقداری پول به عنوان زکات(41) به شیخ دادم و یک حیوان هم جهت سواری خریدم و به عنوان هدیه به او دادم و آنگاه با او وداع کردم.

از زمانی که از او جدا شدم، نمی‏دانستم چه بر سرش آمده است. من بسیار نگران بودم، با آنکه قرار گذاشته بودیم که به بصره بازگردیم و اگر یکی برگشت و دیگری را نیافت نامه‏ای نزد عبدالرضا بگذارد و از حالش خبر دهد.



بخش ششم

پس از مدتی که در بغداد بودم دستور آمد که فورا به لندن بازگردم و من نیز عازم لندن شدم.

در آنجا با دبیرکل و بعضی از اعضای وزارت جلسه داشتم، مشاهدات و کارهای خود را در این سفر طولانی باز گفتم.

از اطلاعاتی که در سفر عراق به دست آورده بودم بسیار شادمان شدند و ابراز خشنودی

1402/11/20 00:00