کردند. پیش از این نیز گزارش جامعی از سفر فرستاده بودم. در آنجا دانستم که صفیه – همسر شیخ در بصره – گزارشی همانند من برایشان فرستاده است. همچنین دریافتم که وزارت در هر سفر افرادی را به مراقبت از من گماشته است، آنان نیز گزارشهای رضایتبخشی در مورد من فرستاده بودند که گزارشهای مرا تایید میکرد.
دبیرکل فرصت ملاقاتی را با شخص وزیر برایم گرفت و هنگامی که او را در دفترش دیدم به من خوشآمد گرمی گفت که با خوش آمد سفر قبل (هنگام بازگشت از استانبول) تفاوت داشت، او وانمود نمود: که جایگاه مخصوصی در قلب او یافتهام.
وزیر از به چنگ آورد محمد بسیار شادمان بود و گفت او گمشده وزارت است و پیوسته به من میگفت: با او هر نوع پیمان ببند; او افزود اگر همه رنجهایت جز شیخ دستاوردی نداشت باز هم ارزشمند بود.
هنگامی که در مورد سرنوشت او اظهار نگرانی کردم وزیر گفت: اطمینان داشته باش که شیخ همچنان همان آرا و اندیشهها را دارد. وزیر گفت: کارکنان وزارت در اصفهان او را دیده و گفتهاند که شیخ به همان منش است.
با خود گفتم: چگونه شیخ اسرارش را بر آنها باز نموده است; اما هیبت وزیر مانع شد این نکته را از او سوال کنم. هنگامی که با شیخ دیدار کردم دانستم که فردی به نام عبدالکریم در اصفهان با او تماس گرفته و گفته که برادر شیخ محمد – من – است و جزییات اسرار او را از قول من برایش بازگو کرده و از این راه توانسته در دل او نفوذ پیدا کند. محمد عبدالوهاب گفت: که صفیه بوده و شیخ بهترین ساعتهای زندگیش را با او گذرانده است. عبدالکریم نام ساختگی یکی از مسیحیان جلفا در اطراف شیراز و مزدور وزارت بوده است. دستاورد چیرگی ما چهار تن بر محمد عبدالوهاب آن بود که او به بهترین روش ممکن برای آینده آماده شد.
پس از آنکه این مسایل را در حضور دبیرکل و دو نفر دیگر که از پیش، آنها را نمیشناختم برای وزیر گفتم، او گفت: تو سزاوار دریافت بالاترین نشانهای وزارتی و بین مزدوران ویژه وزارت در مرتبه نخست قرارداری سپس افزود دبیرکل رموزی را به تو میآموزد که در انجام وظیفهات مفید خواهد بود.
آنگاه به من اجازه دادند که ده روز را در میان خانوادهام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترین روزهایم را با فرزند کوچکم گذراندم او شبیه من بود، برخی واژهها را میگفت و راه میرفت چنانکه گویی پارهای از جان من بر زمین راه میرود. شادیم، اندازهای نداشت، از عشق گویی روحم پرواز میکرد از خانواده و وطن برترین بهرهها را بردم.
عمه کهنسالم را دیدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت و این دیداری بسیار نیکو و
1402/11/20 00:00