💕🤰مادَرانِ شهریور و مهر ۱۴۰۳🤱💕

42 عضو

پوسیدم بخدا

1403/02/14 19:24

ای من راحت نیستم خواهر شوهر مادرشوهر بیان😁

1403/02/14 19:25

اخی

1403/02/14 19:25

خودمم نظرم همین بود ولی شوهرم گفت بارداری یکی پیشت باشه بهتره

1403/02/14 19:26

منم😥مخصوصا از صبح تا ظهر خوابیدم و مطمئنا شب خوابم نمیبره و مجبورم بخاطر اون خاموشی بزنم😫

1403/02/14 19:27

هی زنگ میزنم 😕

1403/02/14 19:28

ای اره خیلی بدههه

1403/02/14 19:51

چ وابسته اخی

1403/02/14 19:51

منم دختر جاریم میومد قبلا
2شب تنها خوابیدم انتظار داشتن بهشون بگم بیاد تنها نباشم
ولی تنهایی بیشتر خووش میگذره
اون باشه مجبوری بری غذا بپزی

1403/02/14 19:54

یکم عادی شد خداروشکر اول رفتنی نشستم گریه کردم

1403/02/14 20:32

آفرین به شوهرم گفتم بگو براخواب بیاد من نمیخوام شام درست کنم

1403/02/14 20:33

اره ادم مؤذبه

1403/02/14 20:59

دقیقا
خیلی سخت بود
چند بار که اومد همش باید بگم گشنته چیزی میخوایی فلان

1403/02/14 21:22

به خودش میگفتم اگه گشنته خودت برو یه جیزی بخور من میرفتم رو تختم دراز میکشیدم اونم تلویزون نگاه میکرد
تا بش چیزی نمیدادم خودش نمیخورد
منم مجبور بودم برم خودم کارارشو بکنم

1403/02/14 21:23

منم مادرشوهره گفت شام پسرو و شوهرمو بدم میام

1403/02/14 21:37

خداکمکت کنه

1403/02/14 21:38

مهرسا پسرت خودشو سفت میکنه؟

1403/02/14 21:38

چقد مودب بوده برامن انگار وسایل دشمنشونه حمله میکنن اصلا انگار نه انگار اومدن مهمونی

1403/02/14 21:38

زیاد حسش نمیکنم

1403/02/14 21:38

اخه میدونی یه بار اومد تو خونم.صدا زدم گفتم جارو برقی رو بیار

1403/02/14 21:39

گه گاه یه ناز میکنه انگار به شکمم میخوره همین

1403/02/14 21:39

دیدم نمیشنوه رفتم دیدم بعلههههههه
لخت پتی خوابیده
انقد بدم اومد
ازین که گفتم لخت متی
شورت و شورت اینا هیچی تنش نبود دور پتو بود

1403/02/14 21:39

وا

1403/02/14 21:40

همین که رفت از خونم سریع پتو بالشو انداختم تو لباسشویی

1403/02/14 21:40

خیلی چندشم شد
به مامانش گفتم ازون روز دیگه نمیفرسته

1403/02/14 21:40