چرا حالا اونطوری خوابیده بود

مامانش نمیخواست گردن بگیره
گفتم من با چشای خودم دیدم من زن عموشم دارم به خودت میگم فردا مس فردا نره خونه یکی دیگه
اینجوری کنه

خوب کاری کردی

خداروشکر هنو زنعمو نشدم

ولی پشیمونم از زندایی بودن😰

نمیدونم
چون دید شوهرمم نیست کسی هم نمیاد
درو که باز کردم انقد ترسیدم دست وپام لرزید
نوک سینشو هم دیدم یهو دور متو میچید😒

وا

انقد ترسیده بودم دستو پامو گم کردم
خیلی افتضاح بود
سورپریاز شدم😆

بچه های خواهر شوهرم اینا به معنی واقعی اصلا حس نمیکنن اومدن مهمونی درارو چنان بهم میکوبن یه سری شوهرم دعواشون کرد حالا شوهرم باشه یکم مراعات میکنن

😝😝

نه اونا خوبن فقط این اینجوریه

کلا رفتارش یه جوریه
خیلی نازک نارنجیه

استاد حرف در اوردنه

خخخ خدااینم انشاالله به راه راست هدایت کنه براما تعدادشون زیاده

با اینکه هشتمه

ایشالله

اخ اخ برا خواهر شوهر بزرگم فوضول و حرف دراره

این یه حرفایی از خودش درمیاره ادم شاخ درمیاره
واس همین گفتم نیاد دیگه

کاره خوبی کردی

ادم تنها بمونه ولی امانت قبول نکنه

پسر خواهرشوهرم 4سالشه
پایین خونمونه خونشون
وقتی میاد درو میزنه با زنگ
دستشو برنمیداره
منم میگم میخوام بخوابم با گریه میره میگه زن دایی منو زد😑

😝😝

ارهدقیقا
به شوهرمم گفتم دیگه نیاد اگه هم اومد خودت خونه باش
نمیخام تنهایی تو خونم بمونه

بچه های خواهر شوهر گودزیلا میشن

متنفرم از قومشون