خب به اون خواهر بیشعورش میگفت هوای اینم داشته باشن یا جمع میکرد ازونجا میرفتن،نمک میپاشید شماها رو زخم چرا
یا لاقل میگفت میدونم عزیزم ولشون کن کاری از من برنمیاد تو محلشون نده ...
من جاریم ط بالا پدرشوهرم مینشست بعد خواهرشوهرم ودخترش میومدن اونجا مهمونی بهشون میگفت پاشین پاشین بریم بالا خونه ی من فیلم ببینیم منم اونجا بودم بمن نمیگفت خب ناراحت میشدم خدا ذلیلش کنه،اه اه نفرت انگیز
بعد اونا رو میبرد منم تنها میموندم نهایت شعور طرف
1403/02/23 12:19