عمم شوهرش بیس و چهار سالگی فوت کرد
و موند ت یکب ا اتاقای خونواده شوهرش
با دو دختر
1403/05/09 00:02
//= $member_avatar ?>
موند دخترشو بزرگ کرد باباشم سر جوونی فوتکرد
1403/05/09 00:02
//= $member_avatar ?>
بعدش مامان بزرگم و عموم سال نود فوت کردن وقتی عموم یهو افتاد مرد
مامانبزرگم ا جا بلند شد گف عموت کو منم ب دروغ گفتم رف خرید بم میگف دروغ نگو هر روز میرف حیاط گریه میکرد ک کاش منو ب جا پسرم میگرفتی همینم شد
1403/05/09 00:04
//= $member_avatar ?>
اونم رف
1403/05/09 00:04
//= $member_avatar ?>
وااااای
خدابه دلش صبربده خیلی سخته
1403/05/09 00:04
//= $member_avatar ?>
بعد دو سال پیشم عمم ت تصادف مرد ی پسر داش خیلییی در حقش ظلم شده بود