الانم میرم و میام تعریف میکنم

چه اتفاق های تلخی پشت سرهم افتاده براتون

خدابهتون صبربده

عمم ت این مدت سر تک تک اعضا خونوادش خیلیی گریع کرد

اون یکی عمم ک با دایی سنگ دلم ازدواج کردع بود

یکم مریض شد اما داییم نبردش دکتر و موند و کم کم فلج شد

ت جوننی هر وق میومد خونمون با ذوق منو میبوسید و گریه میکرد بابامو دوس داش

اونم کم کم ب دلیل اینک دکتری نبردن فوت کرد

الان این عمه ایی ک میگم چشمش خونریزی کرده واقن بش حق میدم

خدا بش سلامتی بدع

اون یکی عمم هم الان در حال حاظر چشماش مشکل پیدا کرده و هر روز عمل

ان شالله زود جاش سبز بشه

ولی عمه ایی ک مبگم سر سن بیس و چهار سالکی شوهرش فوت کرد
شنید دخترش سقط کردع چشماش خونریزی کرد

چون پنج شیش بارع باردار میش ت هف ماهگی سقط میشن

هی سرکلاژ میکنه اما نمیشه باز میشه رحمش

وااای بنده خداچطوردلش اومده نبرش دکتر

انشالهه خدا بشون سلامتی بدع😕 خیلی ناراحت شدم براشون

خدارحمتش کنه

اره بنده خداازبس گریه کرده چشاش اینجوری شده
خداشفاش بده

ینییی باید ی روزی بشینم داستان زندگیشو بهتون بگم
کلا معروفه داییم ت سنگ دلی خلیی
الانم خاهرم با پسر داییم ازدواج کردع پسراش لنگه باباهه

برو زندگی خاهرمو ببین ادم دلش میسوزه

ب مادر خودشم سر نمیزنه چ برسع زن خودش

مامان بزرکم ک مامان داییم میشه الا با خاهرم ت دو تا اتاق زندکی میکنن

خرجشم ا یارانه میده خاهرم

انشالله خدا بهش یه بچه اهل سالم بده