مادرشوهرم یه سرما خوردگی گرفته خودشو انداخته رخت خواب مثل زن زائو
دیشب بهم گف سوپ بزار برامون امروزم رفتم سر بزنم ببینم بهتر شده پیاز گزاشت جلوم گف خورد کن بعد گفتم چیکارکنم پیازارو گف پاشو لوبیا پلو بزار برامون پاشدم گزاشتم دلمم درد کرد اومدمم بالا. ن اینکه باهاشون بخورما ن فقط برا اونا .
راهپله بودم صدا کرد از برنج میکشیدی میبردی تو دلم گفتم زبون نداشتی تو خونه بگی اومدم راهپله میگی . با حرص گفتم نمیخوام
1403/06/26 18:57