The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

چتکده رمانمون♥🌵

39 عضو

گروه خصوصی ساخته شد.

😂😫هماهنگی کنین مرتب بزارین

1403/06/03 17:28

چشمممم

1403/06/03 17:35

عشق منی💋

1403/06/03 17:35

مینا 10پارت کپی کن
میاد تو کیبوردت از اونجا بفرست

1403/06/03 17:37

چشممم

1403/06/03 17:37

میشه من از اینجا لفت بدم

1403/06/03 17:41

گروهام‌زیاد میشه پلاسم هنگ میکنه

1403/06/03 17:42

حله

1403/06/03 17:42

💋

1403/06/03 17:42

کسی نبود و نزاشت من میزارم

1403/06/03 17:43

باش

1403/06/03 17:43

سلام

1403/06/03 17:44

صبح من میزارم میناجان

1403/06/03 17:57

سلام شبی پارت نمیزارین

1403/06/03 21:52

سلام گذاشتیم که

1403/06/03 23:06

سلام بر همگی
شبتون بخیر

1403/06/03 23:15

سلام خوش اومدین😍

1403/06/03 23:16

دیگه نیس ینی

1403/06/03 23:33

سلام رمانو من تازه دیدم قشنگه بخونمش

1403/06/04 13:09

و اینکه چجوری برم به اولین پیام

1403/06/04 13:09

اولین پارت

1403/06/04 13:09

کسی نییییست

1403/06/04 13:12

#پارت_1


ماشين كنار در بزرگى تو يكى از كوچه هاى قديمى تجريش ايستاد. كيف كوچك دستيم رو برداشتم و از ماشين پياده شدم.

ترس و دلهره امونم رو بريده بود. انقدر استرسم  زياد بود كه احساس   تهوع بهم دست میداد .

راننده از ماشين پياده شد و بى توجه به استرس و نگاههاى بى قرار و پر از ترسم زنگ آيفون رو زد.

نگاهم رو به پيچك هايى كه از ديوار خونه  به كوچه سرك كشيده بود دوختم. در با صداى تيكى باز شد.

راننده بى توجه به حالم در رو باز كرد گفت:

-بهتره انقدر دست و پا چلفتى نباشى.

و وارد حياط شد. نفسم رو پر صدا بیرون دادم ب و پشت سرش وارد حياط شدم.

برعكس تصورم حياط بزرگى با ساختار قديمى و باغچه اى پر از گل هاى رنگى بود و بوى گل ياس تمام حياط رو برداشته بود.

با صداى راننده به خودم اومدم.

-دختر جان چى رو نگاه مى كنى؟ يالا بيا ...

قدم هامو بلند برداشتم تا به مرد برسم. مرد كنار

در ورودى سالن ايستاد. كنارش با فاصله ايستادم كه در سالن باز شد.

نگاهم به دختر نوجوانى كه هم سن و سال هاى خودم بود افتاد. بى هيچ حرفى رفت كنار تا ما وارد سالن بشيم.

از اينهمه بى توجهى شوكه شدم و استرسم بيشتر؛

نمى دونستم توى اين محيط غريبه چيكار مى

كنم و چرا اومدم. بى توجه به ساختار خونه

سرم و پايين انداختم و از دنبال مرد راه افتادم.

انقدر غرق خودم بودم كه نفهميدم مرد كى ايستاد و محكم به چيزى بر خوردم. سر بلند كردم.

مرد اخمى كرد و صداى خنده ى اطرافيانم بلند شد.

گوشه ى لبم و از اينهمه دست و پا چلفتى بودن

به دندون گرفتم. جرأت سر بلند كردن نداشتم. كيفم رو محكم توى دستم فشار دادم.

فضاى خونه برام سنگين و نفس كشيدن سخت بود. خدايا من متعلق به اينجا نيستم ...

كاش پيش بي بي برگردم.
@nini.plus/gelareee

1403/06/04 13:15

برو تو کانال تو جستجو بزن اعضا زیاد بشه شروع میکنم اولین پیام میاد برات

1403/06/04 13:16