•┄┅┅┄┅┅┄┅🌰┅┄┅┅┄┅┅┄•
« سَنجاب کوچولوےِ اُستـاد🐿✨ »
#PaRt_1
انقدر پشت چراغ قرمز مونده بودم دیگه کلافه شده بودم..
از یه طرف هم کارای توانا اعصابمو ریخته بود به هم...
دیگه طاقتم طاق شد و با عصبانیت رژ قرمزشو از دستش چنگ زدم و پرتش کردم کف ماشین
_دِ بسه دیگه!
لبای پروتز شدش پوزخندی زد و گفت:
_چیه؟ آقا غیرتی شدن واس ما؟!
_رو اعصابم راه نرو توانا
با صدای نسبتا بلندی که باعث جلب توجه راننده ماشین کناریمون شد
گفت:
_ رو اعصابت راه برم میخوای چیکا....
حرفش با تو دهنی که بهش زدم قطع شد..
پشت دستمو که از رژش قرمز شده بود پاک کردم و زیر لب گفتم:
_حیف که دوست دارم.. وگرنه همینجا خفهت میکردم!
_تو.. تو دوسم داری چاعان؟! برو خودتو مسخره کن!
تو دلم گفتم "از نظر تو دوست داشتن یعنی اجازه بدم هر جهنم و پ ا ر ت ی دلت خواست بری"
•┄┅┅┄┅┅┄┅🌰┅┄┅┅┄┅┅┄•
1403/06/15 10:28