#اوج_لذت
#پارت_44
عمیق و صدادار درحال بوسیدن و مکیدن لبهای هم بودیم و هیچکدوممون پیشروی نمیکردیم.
دستم و روی شونش گذاشتم و همزمان با بوسیدن هم زبونمون روی هم میلغزید.
کمرم رو چنگ زد و لب پایینم رو گاز ریزی گرفت.
موهاش رو چنگ زدم و محکم تر بوسیدمش ولی صدای زنگ گوشیش جوری بهم شوک وارد کرد که سریع سرم رو عقب کشیدم.
نفس نفس میزد و چشمهاش خمار شده بود و لبهاش بخاطر مکیده شدن سرخ و متورم شده بود.
همونطوری که دستش روی کمرم بود گوشیش رو برداشت و تماس رو وصل کرد.
_بله.
صدای پشت خط برام ناواضح بود و متوجه نمیشدم، حامد سرش رو به عقب تکیه داد.
_آره مامان اینا برگردن میایم خاستگاری.
مکث کرد تا به مکالمهی شخص پشت تلفن که حدس میزدم یکتا باشه، گوش بده.
_آره عزیزم همه چی هماهنگ شده، تو نگران چیزی نباش.
حرصم گرفته بود، تا چند دقیقه پیش درحال بوسیدن هم بودیم ولی اون به یکی دیگه میگفت عزیزم!
با خداحافظی به مکالمه خاتمه داد و گوشیش رو کنار گذاشت.
بی حرف داشتم نگاهش میکردم که دهن باز کرد.
_یکتا بود.
سر تکون دادم.
_متوجه شدم.
مکث کردم و لب رو تر کردم.
_فراموش کن این اتفاقی که افتاد، تو مست بودی منم اشتباه کردم، من نمیخوام باعث این بشم که تو به یکتا خیانت کنی!
اخمی کرد و زل زد تو چشمهام.
_تو باعث این کار نشدی! منم اونقدر مست نیستم که ندونم دارم چیکار میکنم.
توجهی به جملهی آخرش نکردم و از روی پاش بلند شدم و زیر بازوش رو گرفتم.
_پاشو ببرمت تو اتاق باید استراحت کنی.
از جاش بلند شد و موهاش رو به عقب هدایت کرد، داغی بدنش و چشمهای خمارش و بوی الکل دهنش نمیذاشت باور کنم اونقدر مست نیست!
محکم بازوش رو گرفتم و کمکش کردم تا بره توی اتاقش، سمت تختش هدایتش کردم و نگاهش کردم.
_خوب بخوابی داداش!
نفس کلافش رو بیرون فرستاد و روی تخت دراز کشید.
_همچنین، شب بخیر.
با پایان جملش سریع از اتاق بیرون رفتم و با قدمهای تند سمت اتاق خودم رفتم و در رو بستم.
.
.
.
اگه علاقه به خوندن رمان های مثبت 18 داری عضو شو🔥
@romankadee
1403/06/14 13:06