زنگ زد فاطمه دو ساعت حرف زد ها دقیق بخدا اگه بدونی چیا خواهر شوهرم به دهنم بسته کالا خدا شاهده یک کلمه ش از دهن من نیومده جاریمم گفت اگه موافقی اذیت نمیشی یه شب بیایم خونت گفتم بیاین گفت یا تو بیا گفتم باشه هماهنگ میکنیم یا من میام یا تو بیا باید برادر شوهرم ذات خواهرش بفهمه رفته زندگیشو دعوا کرده همه هم از دهن من تازه بیشتر از حرف بچه دار نشدنم سوختم🙁من کلا خودم بچه دوس داشتم مگه نه دو سال اول من سر خونه مادر شوهر بودم چون میدونستم واقعت نمیشه جلوگیری نمیکردم ولی ما تازه شش هفت ماهه زندگیمون سرو سامون گرفته شوهرم کار راه انداخته و کلی قرض بدهی داشتیم اصلا شرایط بچه نداشتیم فقط من میدونستم بچه نمیشه دنبال درمان بودم چون میدونستم حالا حالا ها نمیشه چرا رفته دری وری کفته😡
1403/07/09 08:51