ببین دنیا من جاری هام یه سر پیش هم نشسته بودن گفته بودن صدیقه اینو گفته الکی درحالی که من روحم هم خبر نداشت بخدا قسم یهو جاری کوچکم دعوا کرد بام که چرا اینو گفتی درحالی که خونش تو خونم بود دخترش باش بزرگ کردم بیمارستان پیشش بودم گفتم ویدا ببین مگه من از کسی ترس دارم هرچه بخام به هرکه بگم مستقیم بهش میگم ازت ترسی که ندارم یهو دوتا جاری دستپاچه شدن یکیش از ترس فرار کرد کلا این هم دست صورتم بوس کرد معذرت خواهی کرد
1403/07/09 09:01