بعد دامادشون امروز قرار بود ب همسایه مامانم اینا کار کنه منم چون قهر بودم ب مادرشو اینا گفتم باهاش بریم خونه مامانم من میمونم 😤اگه برم میمونم اونم گف تازه اومدی چرا بمونی گفتم مهم نیس من میرم...بعد دیشب اونا موندن همیشه خونه ما میخابیدن دامادشون و شوهرم...بعد شوهرش گف ن دیگه مزاحم شما نمیشیم خونه مادرشو میخابم ...یکم حالم بهتر شد اومد اینجا باز محلش ندادم تا ساعت 1:30اینستا کلیپ میدید با صدای بلند😐آخرش گفتم قط کن میخام بخابم احح...دیدیم واکنشی نشون نداد انگار باد کرده..گفتم مگه باتو نیستم قط کن در ضمن با دامادتون باز شروع کردی خیر باشه ؟؟؟اگه نمیخای 10 روز لال بشم توضیح بده ...دیدم بازم هیچی نگف گفتم ب درک خابیدم صبم 8 بیدار شدم ک با دامادشون بریم ک دیدم خیلی وقته رفته🤕
1403/08/04 09:14