گپ رمان

30 عضو

وای بیچاره آفتاب میخواست مثلا دکتر بشه

1403/08/17 21:54

خاک تو سرش خوب بشین زندگیتو بکن وقتی میدونی چه اتفاقی میفته

1403/08/17 21:57

حس میکنم مادر زهره همون ک با افتاب دشمنی داره به ارباب گفته کجا بوده

1403/08/17 21:58

فکر کنم میخواد خود کشی کنه

1403/08/17 22:05

همون حوا

1403/08/17 22:22

سلام از سفید برفی پارت نداریم

1403/08/18 18:32

پس امروز خبری نبود از پارت😕

1403/08/18 23:54

ن برو بخواب

1403/08/18 23:59

سلام نسترن جون رمان جدید نمیزارین؟

1403/08/23 18:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 60تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم...ک....

1403/08/23 19:00

باشه مرسی ازتون

1403/08/24 09:16

چرا کیبوردم همیشه اشتباه تایپ میکنه

1403/08/24 09:49

این ادمینم برامون ادمین نشد

1403/08/24 14:16

3 تا پارت دارم اینجا میزارم بخونید تا تو بلاگم بزارم

1403/08/24 14:16

رمان:
سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_611


آخر هفته عروسی خسرو بود و رعیت و رعیت زاده برای



سر سلامتی و تبریک به امارت میومد و میرفت.



خونه شلوغ بود و خدمه مشغول کار و پذیرایی.




اون میون روژان و مادرش رو هم دیده بودم.
وارد حیاط که شدن اکرم




به پیشواز رفت و وقتی به پنجره
اشاره کرد فهمیدم که سراغ منو میگیرن.




خاله اشکش رو با گوشه چارقدش پاک کرد و چیزی گفت.




اکرم تعارف کرد بیان داخل و همون لحظه سر و کله
خسرو پیدا شد.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_612



خاله جلو رفت و خسرو بدون اینکه از اسب پیاده بشه
باهاش حرف زد.




میدونستم در مورد چی حرف میزنن.
اما خسرو در حد چند تا کلمه جواب داد




و به اکرم اشاره
کرد تا بیرون حیاط راهنمایی شون کنه.
و بعد رفت.





هیچ وقت فکر نمیکردم تا این حد لجباز و سنگدل باشه.




دلم میخواست ازش متنفر باشم اما نمیشد.
ته دلم هنوز دوستش داشتم.




هنوز امیدوار بودم عروسی رو بهم بزنه و نجاتم بده

╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_613



اما زهی خیال باطل.
خاله از زیر کمریش چیزی در آورد



و به اکرم داد ،و بعد
با روژان رفتن و همون یه روزنه امیدم کور شد.






اکرم چند لحظه همونجا وایساد و به رفتن اون مادر و دختر





نگاه کرد.و بعد وارد امارت شد و صدای در رو که شنیدم




فهمیدم خاله برام چیزی فرستاده.
اکرم با عجله داخل شد و در حالیکه استرس زیادی داشت





و مدام به پشت سر نگاه میکرد در رو بست و جلو اومد.
از لبه پنجره پایین اومدم و پرسیدم:
-چیزی شده؟
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

1403/08/24 14:17

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_614


خاله واسه چی اومده بود؟
اکرم چیزی رو که خاله داده بود



رو از زیر کمریش در
آورد و توی دستم گذاشت:




-خاله ت گفت اینو بدم بهت
گفت هر وقت خواستی بگو که بهش خبر بدم




وقتی پول لوله شده رو توی دستم گذاشت فهمیدم ماجرا از
چه قراره و ازم چی میخواد.




با بغضی که داشت خفه م میکرد به پوال خیره شدم.




اون زن چه روح بزرگی داشت و من قدرش و نمیدونستم.




از بابام که هم خونم بود بیشتر برام دل میسوزوند .





از بچگی هوام و داشت و حاال مادری و در حقم تموم کرده
بود.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

1403/08/25 19:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 60تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم🖐📷📷

تازه آموزش هم دارم اگر علاقه ب این کار دارین..با کمترین هزینه میتونین این هنرو یاد بگیرین و کلی کسب درامد کنین😍

1403/08/26 21:44

من نمیتونم برم تو بلاگ آرزو هم نمیدونم چرا نمیزاره یا واقعا نمیدونم چرا نمیتونه منو ادمین کنه من ک همه دسترسی ها رو براش باز کردم 😑

1403/08/30 07:27

حالا اینجا میزارم بخونید

1403/08/30 07:27

"لینک قابل نمایش نیست"


دخترا لینک رمانه خودتون بیاین بخونین تو روبیکا

1403/08/30 07:29

رمان:
سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_615


اکرم عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت:
-خانوم جان...چکار میکنی؟




اگه بخوای کمکت میکنم
اینجا نمون




زن جدیده ارباب بیاد ...
حرفش و قطع کردم و گفتم :




-باید فکر کنم
من بدون هامون نمیتونم
اگه برم بچه م چی میشه؟




اکرم اهی کشید و گفت:
-ارباب اگه بفهمه بردیش این دفعه دیگه خونت حالله

╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_616



پایین پنجره نشسته بودم چون نمیخواستم خنده و شادی ادما




رو ببینم.
کاروان جهاز عروس که توی حیاط وارد شد مشتم و روی




قلبم کوبیدم.
آفتاب نه پدری داشت.




نه مادری.
نه خواهر و برادری.




آفتاب دار و ندارش خسرو بود و هامونش
همون بچه ای که ساعت ها طبقه پایین



گریه میکرد و مادر
نداشت تا ساکتش کنه.




مادری که اونجا نشسته بود و از درد قلبش مشت میکوبید





تو سینه ش تا آروم بشه.
براش الالیی میخوندم و اشکم قطع نمیشد:
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_617



لالای لالای لالای عزیزوم الالی دار و ندارم
خدا خیرش نده هر کی کرد ای درد و بارم



لالای لالای شیرین زبوونم خدا دردت و جونم
و زندت ری نداشتم بل سر مردت بخونم




لالای زندیم عذابه خدا کی چی ربابه
لالای لالای هر کی دی داغ بچش خونش خرابه




لالای سهتم باللوم لالای اشکسته بالوم
دلم خش بی تو ایمونی ایابی مرد مالوم





لالای لالای رودم هی په چه بلی بی سرم آوردی





لالای لالای لالای عزیزوم رهتی و نونی چه وم کردی




و روز هیچ مسلمونی نیایه حال و روز مو
که بردم ایپکه ار بشنفه ای اه و سوز مو




خدایا سیم بیومه همه دردت عزیزوم
خدایا سیم بیومه رنگ و ری زردت عزیزوم
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_618



وری جونم امیدم و زندیم نا امیدم
َوری بعدت و زندی روز خش دیدم ندیدم




وری روی بی زبوونم وری روی رهته جونم
مو بعدت زنده ویسوم نیترم نه نیکشونم




کاش اونی که بال سرم اورده بود روز خوش نمیدید.




کاش آفتاب قلبش وایمیساد و این روزا رو نمیدید.



کاش هیچ مادری حال و روزم و تجربه نمیکرد و هیچ




زنی دردی که کشیده بودم و حس نمیکرد.
قلبم درد میکرد.




جیگرم میسوخت.
انگار روش نمک میپاشیدن.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

1403/08/30 07:30

آرزو گلستانی فقط برای 20 تا پارت میخواستی ادمین بشی خوب بزار دیگه من دسترسی ندارم😑

1403/09/04 13:42

سفید برفی ارباب 🤍:
سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_612



خاله جلو رفت و خسرو بدون اینکه از اسب پیاده بشه
باهاش حرف زد.




میدونستم در مورد چی حرف میزنن.
اما خسرو در حد چند تا کلمه جواب داد




و به اکرم اشاره
کرد تا بیرون حیاط راهنمایی شون کنه.
و بعد رفت.





هیچ وقت فکر نمیکردم تا این حد لجباز و سنگدل باشه.




دلم میخواست ازش متنفر باشم اما نمیشد.
ته دلم هنوز دوستش داشتم.




هنوز امیدوار بودم عروسی رو بهم بزنه و نجاتم بده

╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_613



اما زهی خیال باطل.
خاله از زیر کمریش چیزی در آورد



و به اکرم داد ،و بعد
با روژان رفتن و همون یه روزنه امیدم کور شد.






اکرم چند لحظه همونجا وایساد و به رفتن اون مادر و دختر





نگاه کرد.و بعد وارد امارت شد و صدای در رو که شنیدم




فهمیدم خاله برام چیزی فرستاده.
اکرم با عجله داخل شد و در حالیکه استرس زیادی داشت





و مدام به پشت سر نگاه میکرد در رو بست و جلو اومد.
از لبه پنجره پایین اومدم و پرسیدم:
-چیزی شده؟
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_615


اکرم عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و گفت:
-خانوم جان...چکار میکنی؟




اگه بخوای کمکت میکنم
اینجا نمون




زن جدیده ارباب بیاد ...
حرفش و قطع کردم و گفتم :




-باید فکر کنم
من بدون هامون نمیتونم
اگه برم بچه م چی میشه؟




اکرم اهی کشید و گفت:
-ارباب اگه بفهمه بردیش این دفعه دیگه خونت حالله

╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_616



پایین پنجره نشسته بودم چون نمیخواستم خنده و شادی ادما




رو ببینم.
کاروان جهاز عروس که توی حیاط وارد شد مشتم و روی




قلبم کوبیدم.
آفتاب نه پدری داشت.




نه مادری.
نه خواهر و برادری.




آفتاب دار و ندارش خسرو بود و هامونش
همون بچه ای که ساعت ها طبقه پایین



گریه میکرد و مادر
نداشت تا ساکتش کنه.




مادری که اونجا نشسته بود و از درد قلبش مشت میکوبید





تو سینه ش تا آروم بشه.
براش الالیی میخوندم و اشکم قطع نمیشد:
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_617



لالای لالای لالای عزیزوم الالی دار و ندارم
خدا خیرش نده هر کی کرد ای درد و بارم



لالای لالای شیرین زبوونم خدا دردت و جونم
و زندت ری نداشتم بل سر مردت بخونم




لالای زندیم عذابه خدا کی چی ربابه
لالای لالای هر کی دی داغ بچش خونش خرابه




لالای سهتم

1403/09/14 16:40

باللوم لالای اشکسته بالوم
دلم خش بی تو ایمونی ایابی مرد مالوم





لالای لالای رودم هی په چه بلی بی سرم آوردی





لالای لالای لالای عزیزوم رهتی و نونی چه وم کردی




و روز هیچ مسلمونی نیایه حال و روز مو
که بردم ایپکه ار بشنفه ای اه و سوز مو




خدایا سیم بیومه همه دردت عزیزوم
خدایا سیم بیومه رنگ و ری زردت عزیزوم
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_618


صدای هلهله و ِکل کشیدن زنا و رقص و پایکوبی از توی




خیاط میومد و همه جا رو آذین بندی کرده بودن.




خونه یه لحظه هم خالی نمیشد و اون همه سر و صدا ازارم
میداد.




یعنی اون پایین کسی سراغم و نمیگرفت؟
کسی نمیگفت مادر این بچه کجاست؟





شب عروسی شوهرم هیچ *** نمیگفت زنش کجاست؟




کاش یوی اون در و باز میکرد و میتونستم برم و برای ِزن




جدیِد خسرو برقصم.
باید منم لباس قرمز میپوشیدم و با دستمال




جلوی کاروان
عروس میرقصیدم.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_619


داشتم از شدت فکر و خیال روانی میشدم.
اگه یکاری نمیکردم حتما خودم و میکشتم.




تنها گزینمم برای مرگ راحت پریدن از پنجره بود.




مثل دیوونه ها وسط اتاق وایسادم و به اطراف خیره شدم.




چکار میتونستم کنم تا سرگرم شم؟
با دیدن صندوقچه ای که کتابام و توش




میذاشتم به طرفش پا
تند کردم و جلوش نشستم




یکی از کتابای درسی رو برداشتم و به محض اینکه درش




رو باز کردم پاکت نامه ای ازش بیرون افتاد.
نامه ای که توران خانوم چند دقیقه قبل از



مرگش بهم داده
و من یارم رفته بود.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_620



نمیدونم نامه رو با چی شروع کنم اما میدونم حاالا که



تصمیم گرفتم برم پیش همونی که منو آفرید خیلی میترسم.




آره من از مردن میترسم اما فقط به خاطر خسرو میخوام
که تمومش کنم.





آفتاب جان،میخوام آخرین درس و تو این نامه بهت بدم...





یادت باشه زن ارباب شدن اصال راحت نیست
باید اول از همه زن بودن و یاد بگیری





بعد همراه بودنو
و بعد مرد بودنو
چون کلی آدم دشمنت میشن





خیلیا هم مجیزت و میگن تا به چشمت بیان
آدمایی که در ظاهر دوستن اما




در باطن تو تاریکی شب
چاقو از پشت میزنن





ولی یادت باشه هر جا به مشکلی برخوردی تو بزرگ
ترین دوست خودتی

╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_621


به کسی متکی نباش
منتظر منجی نباش




دستت و بذار رو زانوی خودت و بلند

1403/09/14 16:40

شو برو جلو




برو اونجایی که لیاقت شو داری
و بعد برگرد عقب و ببین خسرو پشت سرت




ایستاده؟
اگه بود دستش و بگیر و اجازه بده همراهت باشه





چون اون یه کوه محکمه
به اخم و َتخمش هم نگاه نکن




خسرو دوستت داره
حتی اگه یروز گفت عاشقت نیست باور نکن




اینو منی بهت میگم که طعم قشنگ ترین عاشقانه ها رو
کنارش چشیدم
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_622


وقتی اومدی عمارت
وقتی چشمای خسرو رو دیدم




وقتی فهمیدم دلش برات رفته
دروغ چرا قلبم شکست




توران تو اوج جوونی اسیر مریضی شد که هم زیباییش و




گرفت،هم جوونی شو
حسادت کردم بهت
به خوشگلی و جوونیت




میترسیدم یه شب از اتاقم بیام بیرون و بفهمم تو توی اتاق
شوهرمی




ولی هر بار که خسرو اومد و



بیشتر از
خودم متنفر شدم
پنج سال زمان کمی نبود
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_623


خسرو میتونست ازدواج کنه اما پا به پای مریضی من




اومد
جلوی خانوم بزرگ وایساد
کارای روستا رو ول کرد و پاسوز من شد





وقتی اون همه عشق بهم میداد چرا باید از عاشق شدنش
میرنجیدم




اگه حسادت میکردم و بهترین رو براش نمیخواستم پس




ادعای الکی میکردم که عاشقم
توی اون روزا کم کم دلم به بودنت خوش شد
فهمیدم میتونم با خیال راحت برم





تو بهترین بودی برای خسرو
برای همین میخوام از دست تو جام زهر و بنوشم





با دست کسی که دست عشقم و توی دستاش گذاشتم




بیا و امانتدار خوبی باش
خسروی من مال تو




عزیزکم، مراقب خودت و امانتم باش

╭┈┈┈⋆┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_624



حاالا من مونده بودم و دنیایی که میدونستم راهش رو




درست انتخاب کردم اما اشتباه هم
من مخفیانه واسه هدفم تلاش کردم




و حاالا داشتم مجازات
میشدم.
شوهرم اونجوری تنبیهم کرد و قرار بود زن




دیگه ای رو

زنی که تا آخر عمر بشه در حالیکه من توی
اون اتاق پیر میشدم.





افتاب شبیه توران خانوم قلب بزرگی نداشت.
راحت نمیبخشید.




نمیتونستم شوهرم رو با کسی تقسیم کنم،ولی اونقدر ضعیف




بودم که کاری از دستم بر نمیومد.
حتی نمیتونستم از خودم دفاع کنم
╭┈┈┈⋆┈┈─────
╰┈➤ @SEFID_BARFI_IRR

سفید برفی ارباب😍🤍

⊰————‌—‌—‌—‌————⊱
#پارت_625


وسط اتاق وایسادم و دور خودم چرخیدم.
باید چکار میکردم تا دیوونه نشم؟



دستام و روی گوشم گذاشتم تا صداها رو نشنوم.




تا صدای ِکل کشیدن زنا قلبم و تیکه تیکه نکنه.
تا صدای ساز و دهل مثل ناقوس

1403/09/14 16:40