گروه چت داستان

112 عضو

من تازه رسیدم خونه

1403/11/01 23:29

بریم با همسر خریدارو بچینیم 😬
سخت ترین کار یعنی

1403/11/01 23:29

سلام خوبی کجا بودی

1403/11/01 23:29

من هر 6 ماه 5 تومن روتین پوستی میخرم

1403/11/01 23:29

اها ب سلامتی

1403/11/01 23:29

به به
من عاشق این تیکه ام از خرید

1403/11/01 23:29

خرید پروئتینی موندش که فردا همسر انجام بده 😂

1403/11/01 23:30

بازار

1403/11/01 23:30

خرید اول برجی 😂

1403/11/01 23:30

جوووون چ پرفت عشقه😍😍😍😍

1403/11/01 23:30

چیدمانش سخته🙃

1403/11/01 23:30

خوش گذشت عزیزم 😍😍

1403/11/01 23:30

😍❤

1403/11/01 23:30

اگه اذیت کردن های رستا خانم رو فاکتور بگیریم بله 😁

1403/11/01 23:31

رستا یک عادت بدی داره که دلش میخواد آزاد باشه و برای خودش بگرده و متاسفانه توی مغازه ها اصلا همکاری نداره و میگه منو بزارین پایین که چهاردست و پا کنه بره خرابکاری

1403/11/01 23:32

خب من تورو چه جوری وسط فروشگاه بزارمت پایین 😶

1403/11/01 23:32

باز باباش گذاشتش توی چرخ خرید
تند تند دورش داده خوراکی داده دستش که حواسش پرت شه من بتونم وسیله های لازم رو بردارم 😬

1403/11/01 23:32

و بدتر اینکه
گشنه شده بودش
آبروم برد تا وقت غذا اومدش
هرچی شیشه رو میدادم دستش پرت میکرد
می‌گفت نه مَ مَ 🙁🙁
بعد که غذا اومدش هی همین بدبخت های نخورده میخورد
شکمش که سیر شد دیگه سرحال و آروم شد 😂😂😂

1403/11/01 23:34

در کل خوب بود
به بچه ها خوش گذشت و کلی خوراکی خوردن 😁

1403/11/01 23:36

همیشه ب خوشی و خرید

1403/11/01 23:37

کاش دیگه پروا بزاره حوصلم سرفته

1403/11/01 23:39

بزارش بریم بخوابیم

1403/11/01 23:39

هیچکی سراغی از من نمیگیره نمیگین چیکار کرد بلاخره

1403/11/01 23:44

پس مقصرتویی🤓

1403/11/01 23:45

😘

1403/11/01 23:46