گروه چت داستان

125 عضو

دقیقا
خیلی الکی شده داستان

1403/09/26 11:49

گفتم که بعد سبحان دیگه زندگی نکردیم😭

1403/09/26 11:54

👌😓

1403/09/26 12:01

😭😭😭

1403/09/26 12:11

من اومدم 🤕🤕🚶
صب سلام بخیر

1403/09/26 12:16

به به پریا خانم
خوش اومدی 😁

1403/09/26 12:33

ای دمت گرم پارادایس

1403/09/26 12:38

خیلی عالییی بود

1403/09/26 12:38

کیف کردم امروز زیاد بود

1403/09/26 12:38

ساغرگوه بازی درمیاره

1403/09/26 12:39

باید لخت شه بگه‌من میخوام توشوهرمی وظیفته من کجانیازم و برطرف کنم

1403/09/26 12:40

تموم شه بره

1403/09/26 12:40

منم ناهار دارم بقیه کارا به قوت خودش باقیه باید انجام بدم .برامون هی قطع میشه 😕

1403/09/26 12:40

حس میکنم ساسان یه مشکل مردونگی داره 🙄

1403/09/26 12:41

خود ارضایی کرد دیگه توحمام

1403/09/26 12:43

خاک تو سرش😂

1403/09/26 12:44

جدی 😬 هیچ فکر نکرده بودم به اینجا

1403/09/26 12:44

گفت که صدای آه و ناله ساسان می اومد

1403/09/26 12:44

آره تازه یادم اومد

1403/09/26 12:44

خب لخت کنه بازم نکنش چی

1403/09/26 12:45

این انقد تو کف مونده دلم براش سوخته دیگه

1403/09/26 12:45

آره بابا نمیشه که زوری بپره رو مرده

1403/09/26 12:45

وا،گفت که صداش اومد

1403/09/26 12:45

اذه

1403/09/26 12:45

الان ساغر قبل فوت مادرش تصمیم بر جدایی داشت؟که می‌گفت پسرم که پیش بتول خوشه و

1403/09/26 12:46