گروه چت داستان

112 عضو

اره منم اینجوری بودم سرم گیج میرفت بی حال بودم فک کنم تا یه هفته بعد دیگه فهمیدم ک باردارم

1403/09/26 20:26

عزیزم 😭😭

1403/09/26 20:27

شوهر من اینقدر دستو دلباز بود که هر سال به برادراش ومادرش میگفت یلدارو بیاین خونه ما
هرسال خونمون شلوغ بود
ولی امسال😔
نمیدونم چطوری یلدارو صبح کنم

1403/09/26 20:30

از الان حالم خرابه😭

1403/09/26 20:32

خدارحمتش کنه،باید ب فکرت باشن،دعوتت کنن دوروبرت باشن

1403/09/26 20:32

خانواده شوهرم خوبن خدارو سکر تنهام نمیزارن
ولی عالمو آدم هم دورمو شلوغ کنن بازم بدون شوهرم حالم خوب نیست اصلا
فقط خدا میدونخ چقدر سخت روز رو شب میکنم خیلی سخته خیلی
انشاالله که هییچ *** تجربه نکنه

1403/09/26 20:35

و این نیز بگذرد

1403/09/26 20:37

صبوری کن دختر میگذره.فقط ب بچه هات برس

1403/09/26 20:37

و خودت

1403/09/26 20:37

برادر شوهر منم همسایه طبقه پایینیم بود.7ساله فوت شد ب خاطر تصادف
اولش برای همه سخت بود ولی بالاخره گذشت و بچه هاشم بزرگ شدن

1403/09/26 20:38

زنش چیشد
زندگی بدون شوهرش چطوری میگزره

1403/09/26 20:38

Hi

1403/09/26 20:39

😁

1403/09/26 20:39

الهی بمیرم برای دلت 😓

1403/09/26 20:39

خدا نکنه عزیزم

1403/09/26 20:40

واقعا سخته
خدا بهت صبر بده

1403/09/26 20:40

یه چیزی بگم
من یه حس ششم دارم
قبل فوت شوهرم حسم بهم میگفت که قراره همسرم فوت بشه وبا بچههام تنها باشم
ولی انگار زبونم قفل سده بود که برای شوهرم اینو بگم
تمام صحنه های بعد مراسم سوهرم رو میدیدم وحس میکردم
الانم یه حسی بهم گفت شاید نی نی پلاس قطع بشه
بعد چند لحظه اومدم اینجا دیدم نوشتین پلاس قراره قطع بشه
یعنی راسته؟😳

1403/09/26 20:43

وااااای چه جالب

1403/09/26 20:44

منم اینجوریم عزیزم یه صحنه های هی جلو چشمم میاد مدتی بعد همونجور میشه چند ماه پیش سر پسرم شکسته بود من اون صحنرو قبلش دیده بودم دلیلشو نمی‌دونم

1403/09/26 20:57

دستشون دردنکنه،درسته ازدست دادن شریک زندگی غم خیلی بزرگیه،ولی خب باید تو مراسمات مثل یلدا هواتو داشته باشن تنها باشی خب بیشتر غصه میخوری

1403/09/26 20:57

برای بقیه راحت میگذره،پدر منم ده ساله فوت شده،خیلی خیلی سخت گذشت،فک کن مادرت باید هم پدر باشه هم مادر خیلی فشارروشه😢بقیه میگن عه بچه هات بزرگ شدن ولی نمیدونن چطوری بزرگ کرد

1403/09/26 20:59

چطوری فوت شد؟چندسالته؟

1403/09/26 21:00

تنهام نمیزارن
حتی بعد چهلم خواهر شوهرم منو بچههامو برد تهران خونه خودش وبرادر شوهرام
ولی اینقدر از نبود شوهرم حالم بد شد کلی گریه کردم برادر شوهرام میگفتن کسی بهت حرفی زده گفتم نه دارم داغون میشم از تنهایی میخام برم خونخ خودم فقط
بیجاره یکیشون ساعت 2نصف شب بود به خاطر حال دلم من آوردم خونم
یعنی تا این خوبن
ولی خو بازم همیشه میگم خدایا درسته بقیه خوبن
ولی هرجی فکر میکنم آخرش بازم تنهام
خیلی زود تنها شدم

1403/09/26 21:02

آفرین دقیقا همینه
هیچ *** از دلم خبر نداره
میفهمم مادرتون رو

1403/09/26 21:03

سر کار رفته بود ناگهانی اینجور شد
37 سالمه

1403/09/26 21:04