گروه چت داستان

109 عضو

وای حالا چی میشه بعد ایییین
چقدر خانوادشون بهم ریخت

1403/09/28 10:11

کی بود گفت حس میکنم پسرش از رضایه

1403/09/28 10:11

یاااااااخود خودا عجب داستانی شد 😳😳😳

1403/09/28 10:11

ولی چقدر خدا بزرگه وجای حق نشسته
بتول رو ویلچر نشین کرد

1403/09/28 10:11

اینه که میگن بچرخ تا بچرخیم
زمین گرده

1403/09/28 10:12

دمت گرم پارادیس چقدر پارت ها جذاب و زیاد بود 😘

1403/09/28 10:12

چقدر این داستان چالش داره خدایش

1403/09/28 10:13

احتمالا زضا وآناهیتا برن باهم زندگی کنن

1403/09/28 10:13

ولی واقعا خوب مینویسه، هیچ داستانی اینجوری ب دلم ننشست

1403/09/28 10:13

فعلن ک فرار کرد

1403/09/28 10:13

اره

1403/09/28 10:13

اره

1403/09/28 10:13

رضا هم که خیلی دوستش داشت

1403/09/28 10:14

ولی مگه میشه قانون میزاره زن شوهر دار بره با یکی دیگه

1403/09/28 10:14

طلاقشو میگیره
شایدم غیابی

1403/09/28 10:15

داشت ولی اخرش دیدین گفت شوهرمو دوس دارم ولی خدایش دوستش داشت فقط چون تنهاش گذاشته بود بخاطر بچه خطا رفت

1403/09/28 10:15

پارادیس بیا بقیشم بزار😢😢😢😢

1403/09/28 10:15

واای خیلی زندگی همشون تواین عمارت داغون

1403/09/28 10:16

تنهاادم سالم وپاک عمارت سبحان بود ک گلچین شدبینشون

1403/09/28 10:17

کلا بچه میخاست،رضام ب آرزوش رسوندش

1403/09/28 10:17

اره

1403/09/28 10:17

ی عشق ممنوعه ست برای خودش

1403/09/28 10:17

دقیقا

1403/09/28 10:18

ع راست میگی گل نداشته💃💃

1403/09/28 10:18

ساغر شاید از ساسان حامله بشه

1403/09/28 10:18