گروه چت داستان

123 عضو

با پارت کلاهک نمیشد ازش گذشت😋🤣

1403/09/29 22:27

ع،ما بیدار

1403/09/29 22:27

دقیقاااااااااا همش تقصیر ساغر بود 😂😂😂😂

1403/09/29 22:27

چرا اونجا

1403/09/29 22:28

یعنی میخوابی خونه مادرشوهرت

1403/09/29 22:28

🤣🤣

1403/09/29 22:30

اره،همیشه میمونیم،واسه فرداشب یلدا اینجاییم

1403/09/29 22:31

چه خوب که راحتی

1403/09/29 22:32

من اصلا تا حالا نخوابیدم

1403/09/29 22:32

حتی یکبار ماشینمون باطریش خراب شده بود روشن نمیشد
تا وقت باطری به باطری کردن و اینا شد ساعت دو نصفه شب
مادر شوهر و پدر شوهر گفتن بخوابین همینجا بچه ها گناه دارن خوابن جا به جاشون کنین
گفتم نه بچه ها باشن فردا میام دنبالشون
ولی خودم و همسر نموندیم اومدیم خونمون😂

1403/09/29 22:33

ع چرا

1403/09/29 22:34

چه جالب

1403/09/29 22:34

چرا نموندی

1403/09/29 22:34

نمی‌دونم 😂
حتی شوهرم ده روز کربلا بود
رفتم سر زدم با بچه ها و اومدم هرچی گفتن میری چکار تنهایی تو خانه بمون
گفتم نه میریم خونه خودمون

1403/09/29 22:35

نمی‌دونم😂
شوهرمم اصراری نکرد برای موندن گفت هرجور راحتی منم گفتم بریم گفت بریم

1403/09/29 22:36

ما تازه سه هفته پیش اینجا بودیم ی هفته بودم،باز الان اومدیم ب قصد دوسه شب ببینیم چی میشه😅هنوز وقتی میخاییم بریم اینقد ناراحت میشن میگن مگه چیزی شده ناراحت شدین کسی چیزی گفته

1403/09/29 22:36

حتما راحت نیستی،ما اینجا ی اتاق در اختیار داریم وسایلمون میذاریم بچه هارو میخوابونم عوض میکنم

1403/09/29 22:37

چه خوووووووووب
بچه ی مجرد هم دارن تو خونشون؟؟

1403/09/29 22:37

اره ی برادرشوهر دارم که خب صبح می‌ره شب میاد

1403/09/29 22:37

بیادم همش تو اتاق خودشه

1403/09/29 22:37

نهایت برای غذا میاد یا بازی با بچه ها

1403/09/29 22:38

منم یک‌برادرشوهر مجرد
که بچست 15 سالشه هنوز
و میونم هم خیلی باهاش خوبه
بچه بود که من عروسشون شدم و جلوش راحتم با تیشرت شلوار و اینا

1403/09/29 22:39

ماهم😁

1403/09/29 22:40

برادر شوهر دیگمم 30 سالشه
خییییییلی باهم اوکی بودیم
ولی خب از وقتی ازدواج کرد دیگه دور شد اون اخلاقا و خوبی هاایی که توی مجردی داشت رو دیگه نداره😂😂😂

1403/09/29 22:40

براماهم😉

1403/09/29 22:41