گروه چت داستان

110 عضو

الان الهام‌جواب میده😂

1403/10/07 21:56

تااحساسی نشی نرم نمیشه

1403/10/07 21:56

ها خواهر
کصخل تراتون اینجاست 🖐😂😂

1403/10/07 21:56

آقا نعیم پرستاره

1403/10/07 21:57

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

1403/10/07 21:57

اخه ی سریا میرسن بهم میکوبن ب در دیوار خودشونو لباس همو جر میدن پس اونا‌چین؟😂

1403/10/07 21:57

ای جوون خوب پس امپول میزنه

1403/10/07 21:57

کصافت😂

1403/10/07 21:57

اونا ما نیستیم خواهر 😂😂😂

1403/10/07 21:57

اونا فیلمه باور نکن

1403/10/07 21:57

الهی تب کنم پرستارم آقا نعیم باشد
هی بیاد منو آمپول بزنه

1403/10/07 21:58

امپول گوشتی؟؟

1403/10/07 21:58

اره اونام واردم باشه خدایش ادم ی جوری میشه پرستار مرد امپول بزنه اونم باسن

1403/10/07 21:59

ها پس لاکی

1403/10/07 21:59

من یبار تازگیا زدم😂مرد بود از خجالت مرردمممم اونم همکاره شوهرم وای فکر کن تو بخش بگه من *** زن فلانیو دیدم

1403/10/07 21:59

چرا خب
نعیم کجا بود

1403/10/07 22:00

استغفرالله ربی و اتوبه علیه

1403/10/07 22:00

چرا نذاشتی شوهرت بزنه

1403/10/07 22:00

😂😂😂😂

1403/10/07 22:00

خیلی اینجوره بدها همکار اونم بشناسه

1403/10/07 22:00

میرفتی خونه خب شب میزد برات لعنتی

1403/10/07 22:01

خیییلی بعد من تند تند میرم بیمارستان سر میزنم
حس میکنم میبینه یاد باسنم میوفته
شوهرم میگه ول کن بابا برای ما عادیه😂

1403/10/07 22:01

خوب میاوردی خونه اخر شب باهم میزد گوشتی ولاکی

1403/10/07 22:01

نمیدونم چرا اینکارو نکردم😂

1403/10/07 22:01

لعنت به تو 😂😂😂😂

1403/10/07 22:01