گروه چت داستان

109 عضو

اره تو ماشین با مامانت بودی

1403/10/11 15:08

😁👍👍👍👍

1403/10/11 15:09

شما همو میشناسید؟

1403/10/11 15:26

بیاید چت

1403/10/11 15:48

حوصلم سر رفته

1403/10/11 15:48

بچه هام خوابن

1403/10/11 15:48

کارامم کردم

1403/10/11 15:48

دیگه مردم از خستگی

1403/10/11 15:48

کی سین میزنه

1403/10/11 15:48

الهااام کدوم گوری

1403/10/11 15:49

خر😂

1403/10/11 15:49

من از سرکار اومدم دوش گرفتم شوهرم اومد بچه خواهر شوهرمم آورد
یک سالشه
خوابوندم
شوهرمم همین الان رفت

1403/10/11 15:50

بچه رو پامه البته

1403/10/11 15:50

خونهم تاااریک دارم بی هوش میشم ولی میزارمش زمین گریه میکنه

1403/10/11 15:50

همینجا اشناشدیم

1403/10/11 15:55

مال منم،من رفتم دوش گرفتم دارم چایی میخورم

1403/10/11 15:56

برات کار ساخت

1403/10/11 15:56

ارهه اصلا نیست

1403/10/11 15:57

نیست هیجا

1403/10/11 15:58

وااای ازین بدتر نمیشه
مادرش کجاس

1403/10/11 15:59

منم جون ب جونم کنن تو روز حموم کردنم نمیاد.حتما باید اخر شب باشه ساعتای 10 ب بعد😂

1403/10/11 16:00

ن بابا چیکار داره بچه بامن.مامانشم گناه داره شاغله
یروز بخابه من نگهش میدارم

1403/10/11 16:00

اخه گفتی تو ماشین دیدمت.گفتم اشنایید از قبل

1403/10/11 16:01

طبقه پایین خوابه طفلک دیگه هیچی ازش نمونده شاغلم هست
بهش گفتم من میخابونم توام بخاب بیدارشد میارمش

1403/10/11 16:01

اهااا همسایه اید ؟خیلی خوبه ک اینجوری هوای همو دارید

1403/10/11 16:02