گروه چت داستان

109 عضو

مال من بچه رو هم نمیتونه نگهدارا

1403/10/13 22:02

واسه منم ی چن دیقه دیگه آماده میشه

1403/10/13 22:02

عه گیر میاد

1403/10/13 22:02

عهههههههه چه بد
نه از من نگه می‌داره
خونه رو هم جمع و جارو می‌کنه

1403/10/13 22:02

مگه مهمون داشته باشیم ک کمکم کنه

1403/10/13 22:03

نه بابا به بدبختی
هر شماره ای که پیدا بشه میدمش دیگه
1 و2و3 فرق نمیکنه

1403/10/13 22:03

واییی چه شام دیر میخورید

1403/10/13 22:03

من دیگه پیدا نکردم آلن دویا 3 ماهی میشه نان میدم

1403/10/13 22:04

😵‍💫😵‍💫😵‍💫چرا اینقدر دیر
واسه ما هضم شده

1403/10/13 22:04

ما بعصی وقتا من و شوهرم ساعت 11یا12 بازشام یه چیزی میخوریم

1403/10/13 22:06

پاری فردا نگی جمعس تعطیله پارت نداریم
امروز رو بزار به جای جمعه😀😀

1403/10/13 22:06

کاش درست بشه من اگه بقیه داستان نخونم 😭😭😭

1403/10/13 22:07

یادش بخیر شوهر منم بعضی وقتا 2تا شام میخورد منم بهش نگاه میکردم گرسنم میشد میخوردم

1403/10/13 22:07

خیلی حالم بد میشه همش بهش فک میکنم

1403/10/13 22:07

میگه خودش گفته پاک شده

1403/10/13 22:07

عزیزم

1403/10/13 22:08

خیلی سخته واقن ادم ت جونی تنها پشتیبانشو
بابای بچه ها شو ا دست بدع

1403/10/13 22:08

خدا ب شما صبر

1403/10/13 22:08

خودت چن سالته و‌چن تا بچه داری

1403/10/13 22:09

اره خدا خودش صبر میده

1403/10/13 22:09

38سال
3تا پسر یه دختر شوهرش دادم

1403/10/13 22:11

مرسی عزیزم
انشاالله

1403/10/13 22:11

من ک بیمارستان بودم سقط کردم یه خانومی بود تخت کنارم زایمان کرد بعد دیدم کل فامیلش اومدن دورش گریه زاری برادرشوهر خواهرشو خواهر مادرهمه بعد دیگه پرسیدم گفت وقتی 5ماه باردار بودم شوهرم فوت شدن بچش هم دختر بود خودشم کم سن وسال.پسرش ک5 سالش بود گفت میخام بخابم پیش مامانم ک مث بابام نره منو تنها بزاره

1403/10/13 22:13

واقعا داماد داری چ خوب

1403/10/13 22:14

هییی
پس بیچاره خواهر من میخاد چیکنه
که دوقلویه

1403/10/13 22:15