گروه چت داستان

109 عضو

😂😕

1403/10/16 21:58

😂😂😂

1403/10/16 21:59

من ا اینور دلم گرفته هر سی روز ی بار میرم خونع بابام همش میبینم رفیقام هر روز رستورانن هر روز گردشش

1403/10/16 21:59

امروز چه دلگیره

1403/10/16 21:59

من همون رفتن خونه بابامم کوفتم میکنه همیش

1403/10/16 21:59

درسته با هم زندگی میکنیم

1403/10/16 22:00

ولی اونام کلی خندیدن با حرفش

1403/10/16 22:00

😐😐😐😒😒😒😒

1403/10/16 22:00

چون یسرا افتاد البته من مقصر نبودم یسرا ا لبه گلیم ک کج بود افتاد بعدم بزرگه من برم بلندش کنم

1403/10/16 22:01

مثلا ب شوخی گف اما اونا ب تمسخر گرفتن

1403/10/16 22:02

امان از دست خانواده شوهر

1403/10/16 22:02

وقتی رف بیرون گفتن اره میگه عزیزم عزیزم مامان سرشو انداخته پایین گذاش بچه بیفته

1403/10/16 22:02

خب بعد که اومدی خونه بهش بگو

1403/10/16 22:03

بگو اولا من که مقصر نبودم ثانیا چرا جلو خونوادت منو مسخره میکنی

1403/10/16 22:04

بگو باید احترام دو طرفه باشه
احترام ببینم احترام میذارم نبینم نمیذارم

1403/10/16 22:04

چقدر سکوت میکنی اخه

1403/10/16 22:04

این ک براش عادیه

1403/10/16 22:04

خب از بس هیچی نگفتی عادی شده

1403/10/16 22:05

من و خونواده شوهرم ی جا زندکی میکنیم

1403/10/16 22:05

موقع دعوا هر چی دلش میکشه میگه

1403/10/16 22:05

ن گفتم ولی فایده نداره

1403/10/16 22:05

از روز اول با اولین بی احترامی باید باش برخوزد میکردی

1403/10/16 22:05

اهان
این بدترین چیزه

1403/10/16 22:05

خو همین
منم جوری شدم موثع دعوا جواب میدم اونم عصبی میشه ک زبون دراز شذی

1403/10/16 22:05

ب اون دلیله خیلی راحته

1403/10/16 22:06