پاسخ به هفته پیش پنج شنبه شب و جمعه ناهار برادر شوهرم و نامزدش اومدن خونمون. دیشب و امروز هم مادر شوهرم اینا...
من استراحت مطلق بودم کار نه نباید میکردم،دو ماه و نیمم بود، ساعت هشت و نیم ش یکی از فامیلای شوهرم باهاش کار داشت یکم زمانبر بود،گفت اگه خانومت هست منم زن و بچمم بیارم ،شوهرم گفت خانومم حالش خوب نیست استراحته،یعنی نیاین دیگه.
ده دقیقه بعد خانومش زنگ زد مثلا حالمو بپرسه، گفتم من استراحت مطلقم حالمم خوب نیست،یعنی نیاین دیگه!!!
گفت نه میخوام بیام خیلی وقته ندیدمت،یه سری بزنم ملاقاتیت بیام.
هیچی زنگ زدم شوهرم گفتم اینا برنامشونو تنظیم کردن،به حرفای من و تو هم کاری نذارن،زودتر بیا خونه رو مرتب کنیم.
تو چهل دقیقه جارو،ظرف،گاز پاک کردن،شستن سرویس،شستن میوه،... همه کارارو خودم کردم.کمر درد شدید گرفتم،به سلامتی هم خونریزی شدیدم فرداش اتفاق افتاد.
در ضمن،بعد شام هم دیدم دارن لباس خواباشونو میپوشن.شبم موندن.
به فنا رفتم.
من موندمو دوباره خونه بهم ریخته توسط بچشون،ظرفای میوه و شام و صبحونه فردا و...
خانومشم برخلاف همیشه اینبار هیچ کمکی هم نکرد.
1397/05/15 10:02