مادران تیر ۹۷

151 عضو

پاسخ به

دقیقا،البته گریه نمیکنم فقط خیلی سریع جبهه میگیرم نمیتونم گذشت کنم

الان خونه بابامم . ی لحظه رفتم ب غذا ناخونک زدم. مامانم گفت صبر کن سفره پهن کنیم ‌ . باورت میشه قهر کردم . غذا گذاشت تو سینی برام آوورد . بخاطر همین زدم زیر گریه

1397/05/15 10:02

بابامم تازه الان فهمید باردارم . گفت پ مریم چشه انقد قهر قهرو شده

1397/05/15 10:02

دیگه دستم ک رو شکمم بود فهمید

1397/05/15 10:02

الان میخام ی شیاف بزارم . دردم اذیت کننده شده یکم

1397/05/15 10:02

پاسخ به

الان خونه بابامم . ی لحظه رفتم ب غذا ناخونک زدم. مامانم گفت صبر کن سفره پهن کنیم ‌ . باورت میشه قهر ...

ههههه عزیزم کنترل کن احساساتتو،همین آدم ها نگاه نمیکنن که بخاطر بارداری اینجوری شدیم
بعدا ممکنه این بی صبری رو جز صفت هامون بیارن

1397/05/15 10:02

پاسخ به

ههههه عزیزم کنترل کن احساساتتو،همین آدم ها نگاه نمیکنن که بخاطر بارداری اینجوری شدیم بعدا ممکنه این ...

آره مادر شوهرم ی حرفی زد ی دفعه تپش قلب گرفتم و ناراحت شدم خواستم گریه کنم . بیچاره خودشم رنگش پرید از ترس

1397/05/15 10:02

اگه جواب ندم شدیدا رو دلم میمونه.خودمو کنترل میکنم لااقل یکم جواب منطقی تر بدم.

1397/05/15 10:02

پاسخ به

آره مادر شوهرم ی حرفی زد ی دفعه تپش قلب گرفتم و ناراحت شدم خواستم گریه کنم . بیچاره خودشم رنگش پرید ...

به همین هوای بارداری منکه هرچی بخوام رک به شوهرم و خانوادش بار شوهرم میکنم و میخندیم و رد میشه میره

1397/05/15 10:02

خداروشکر شوهرم حواسش هست بهم،میدونه از ته دلم نمیگم صرفا به شوخی منظورمو میرسونم

1397/05/15 10:02

من خیلی حساس و زود رنج شدم . دست خودمم نیست . و مثل آب خوردن میزنم زیر گریه

1397/05/15 10:02

الان ی شیاف درد گذاشتم ب پهلو دراز کشیدم

1397/05/15 10:02

بعد یکماه مادرشوهرم میخواست بیاد خونه مامانم دیدن من که دو تا کوچه فاصله داریم،به شوهرم گفتم اگه بابات نیاد من دیگه دیدنش نمیرم تمام،گفته باشم از الان
بعد دیدم پدرشوهرمم به شوهرم گفته نمیشه منم بیام دلم براش تنگ شده
گفتم آها حالا شد.شانس آورد بابات

1397/05/15 10:02

پاسخ به

بعد یکماه مادرشوهرم میخواست بیاد خونه مامانم دیدن من که دو تا کوچه فاصله داریم،به شوهرم گفتم اگه باب...

دیوونه شدیمه ??

1397/05/15 10:02

من تنهایی خیلی اذیتم میکنه . کاش منم مثل تو خونه بابام نزدیکم بود

1397/05/15 10:02

هیچ *** جای خانواده آدمو نمیگیره

1397/05/15 10:02

از بس ک تنهام حساستر هم شدم

1397/05/15 10:02

عین بچه دوساله هرکی بگه بالا چشمت ابروسریع های های گریه میکنم و سریع هم دلم درد میگیره ،

1397/05/15 10:02

پاسخ به

دیوونه شدیمه ??

من خیلی عروس خوبی ام از نظر اینکه پیگیر خیلی کاراشون میشم،از رو دلسوزی هرکاری میکنم که باری از کارای روزمرشون برداشته شه،یه پیرمرد پیرزنن دیگه،انتظاراتم کمه، بیشتر رو حساب معرفت انتظار دارم، مثلا مدام به شوهرم نق میزدم یعنی مامانت یکماهه من اینجام، نزدیکشم،پله هم نداره،اگه ننر قمر عطسه میزد میرفت عیادتش، نباید بیاد دیدنم؟؟؟خخخخ

1397/05/15 10:02

پاسخ به

عین بچه دوساله هرکی بگه بالا چشمت ابروسریع های های گریه میکنم و سریع هم دلم درد میگیره ،

طبیعیه

1397/05/15 10:02

بابا و مامانم اومدنم بردنم سر سفره شام بخورم . مامانم گفت ببخشید ک بهت گفتم ناخونک نزن

1397/05/15 10:02

پاسخ به

بابا و مامانم اومدنم بردنم سر سفره شام بخورم . مامانم گفت ببخشید ک بهت گفتم ناخونک نزن

ای جان
مامانا گناه دارن

1397/05/15 10:02

مریم جان خودمم بدم میاد از اخلاق الانم

1397/05/15 10:02

مریم جان توبچه رو بیشتر کجاهات حس میکنی ، من همش تو پهلوهام حس میکنم یا سمت راسته یا چپ

1397/05/15 10:02

پاسخ به

مریم جان توبچه رو بیشتر کجاهات حس میکنی ، من همش تو پهلوهام حس میکنم یا سمت راسته یا چپ

منم همینطور

1397/05/15 10:02

گاهی حس میکنم رو کلیه هام نشسته

1397/05/15 10:02