مامانی های بوشهری

1275 عضو

چغادک کنار سیسمونی لطیفه

1403/09/13 16:33

دختردوستمم چهاره تاالان ک 4سالشه عینک میزنن براش

1403/09/13 16:35

از سه سالگی فهمیدن ازش

1403/09/13 16:45

ارثی بوده یا از گوشی و اینا

1403/09/13 16:45

اون روز یک و نهصد بود

1403/09/13 16:48

نه یک سالش بود فک کنم

1403/09/13 16:53

مگ میشه

1403/09/13 16:57

بچه یکساله چطومیشه فهمید

1403/09/13 16:57

اونم همینجوری برده بودش برا چکاب

1403/09/13 17:00

معاینه کردن

1403/09/13 17:01

اوایل سخت بوده عینک زدن براش دیگه کم کم عادت کرد

1403/09/13 17:01

بدبخت ننه

1403/09/13 17:04

میدونم. چطور گذشت. بعد زايمان هم بدتر بود

1403/09/13 17:04

دلم میخواد. الان کیک درست کنم. ولی ملیکا خوابیده. مگه میتونم

1403/09/13 17:05

زمستون دورهمی مزه میده. چای درس کنی. کیک و تنقلات. خونه نرمو گرم.

1403/09/13 17:07

کنارهم بشینیم و ی پتو بیاریم روی پاهامون بکشیم

1403/09/13 17:08

افرین

1403/09/13 17:08

اوفی

1403/09/13 17:08

اما کو شتر در خواب بیند پنبه دانه

1403/09/13 17:09

دلم خواست

1403/09/13 17:09

خونه مامانم اینا که میرم. اینجوریه. مامانم ی پتو مسافرتی پهن میکنه. روو فرش کنار تلوزیون

1403/09/13 17:09

هوم

1403/09/13 17:09

خوب برو

1403/09/13 17:10

خودت اسیر خونه نکن

1403/09/13 17:10

بعدش سینی چای و قصبک و بیسکویت یا کیک میاره میزاره. ما بچه که میریم دورش میشنیم. حرف میزنیم

1403/09/13 17:10