The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

من همانے م که حتے فکرش راهم نمیتوانے بکنے!...
لبخندمیزنم و اوفکرمیکندبازے رابرده وهرگزنمیفهمدمن باهرکسے رقابت
نمیکنم...
زانو نمیزنم...
حتے اگرسقف آسمان کوتاه ترازقامتم باشد...!
زانونمیزنم...
حتے اگرتمام مردم روے زانوهایشان راه بروند...
مـــــن زانونمیزنم...
به نام خدا
#پارت_یک
تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود.بخاطر اینکه نتونسته بودم پول
بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد.ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه
متنفرم .صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه
لششش.پاشوو برو دنبال کارت .
لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم.همیشه قفل میکردم چون به یه ادم
معتاد اعتمادی نبود وبعید نبود از سرنئشگی به دختر خودش تجاوز کنه.آخ
مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی...از اتاق بیرون رفتم.مشغول ساختن
خودش بود.نگاهی تو یخچال کردم.هیچی براخوردن نبود.دلم ضعف میکرد
وهمه ی پوالمو دیشب منوچهر ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو
سیر کنم.بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و
بیرون اومدم.کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم.دستی
به موهای پرکالغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم.با
دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد.لرز بدی به جونم افتاد.یادروزی افتادم
که چنتا از رفیقای منوچهربرای عیش ونوش اومده بودن خونه ما.یکیشون که
بد مست کرده بود اومد توحیاط.منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که

1399/05/18 21:02

#پارت_یازدهم
_من نمیخاستم اینجوری بشه.فقط میخواستم یکم بترسونمش مـ...
+واقعاکه.یوقتایی حس میکنم اصال نمیشناسمت.
اوضاع بهتربودو چشمام رو باز کردم.تو یه اتاق نسبتا بزرگ بودم تخت وسط
اتاق بود و نمیشد بیرون از در اتاقو دید اما سایه دونفر بخوبی پیدا بود.یکیشون
ناپدید شد و از صدای پاش میشد فهمید که رفته و دیگری کالفه میچرخیدو
دست توموهاش میکرد.
مرد میانسالی وارد اتاق شد و پشت سرش سیاوش با موهایی ژولیده و لباس
سفیدش که خونی و گلی بود وارد اتاق شد.میخاستم بلند بشم اما بدنم نا
نداشت.معذب بودم و حس کردم گونه هام گر گرفت.
مرد میانسال نگاه توام با لبخندی بهم انداخت وگفت:
خوبی دخترم؟
با کلی سرخ و سفید شدن گفتم :بله.ممنون
نزدیکم شد وگفت:
سگ که گازت نگرفت؟یا زخمیت نکرد؟
با یادآوری بالیی که سرم اومد بدنم لرزید و سری برای مرد که بنظرم میومد
دکتر باشه تکون دادم.
لبخندی زدو گفت:جای نگرانی نیست یه شوک عصبی بوده که باعث بیهوشیت
شده.اما چنتا آمپول و واکسن برات مینویسم که حتما تزریق کن.هرچند احتمال
هاری کمه ولی چون بزاق دهنش به زخمات خورده کار از محکم کاری عیب
نمیکنه.بعد مالفه رو از روی سینم کمی کنار زدو به زخم های رو تنم نگاه
کرد.تازه فهمیدم چیزی تنم نیست.دلم میخواست زمین دهن بازکنه ومنو
ببلعه.دکتر سرمو چرخوند و درحالیکه به جای سیگار رو تنم نگاه میکرد
پرسید:
این زخم مال چیه؟
نگاهم سمت سیاوش چرخید.نگاهش نگران بود اما در عین حال عصبی و
خشن.حاله ای از موهای لختش روی چشم راستش ریخته بود.هیچوقت نمیشه
چهره ی کامل این بشرو دید.

1399/05/20 19:17

#بدهم_تکیه_ب_تو.. #شانه_شدن_رابلدی؟

1399/05/22 20:35

‏شازده کوچولو:
آدما دنیاشون چقدر جمعیّت داره ؟
روباه : بعضیا هفت میلیارد
بعضیا یه نفر!

#حرف_دلم

1399/06/06 19:49

#السلام_علیک_یاعباس_الحسین

1399/06/08 17:33

#پارت156
باخودم گفتم منکه زورم بهش نمیرسه مجبورم با پنبه سر ببرم دیگه!
با تعجب نگاهی بهم کردو گفت:
بذارش آماده شب میخوام بپوشم
سری تکون دادم و گفتم چشم باباجون
کتوشلوارو از کاور دراوردم و انداختم رو تخت.
خواستم برگردم که صاف رفتم تو سینه ش!
دستاش رفت دور کمرو باسنم و گفت:
چرا ادای خانمای خوب و صبورو درمیاری؟!که عاشقت بشم؟!
بهم برخورد ولی به روم نیاوردم.
اروم گفتم:نه باباجون.من دختر بدی نیستم
دستشو برد الی باسنم .صورتم از درد جمع شد.
پوزخندی زد و گفت:
ولی من بابای بدی ام!
دستامو به کاله حوله اش گرفتم و مشغول خشک کردن و ماساژ اروم موهاش
شدم وگفتم:
نه.بابای من بد نیست!میخواد خودشو بد جلوه بده
فشار آورد به باسنم و منو چسبوند به خودش
+حتی اگه ازدواجم کنیم چیزی تغییر نمیکنه.پس سعی نکن با افکار من بازی
کنی
نگاش کردم
خواستم چیزی بگم که تقه ای به در خورد و سیاوش سریع ولم کرد.ازش
فاصله گرفتم و اجازه باز شد درو داد.
دوتا ازخدمه برای تمیز کردن اتاق اومده بودن.سیاوش لباساشو برداشت و از
اتاق بیرون رفت.

1399/06/18 15:43

به دور " تو " ميگردم
تا زيباترين گره دنيا
شكل بگيرد کور شدنَش با آنهايى که
چشم ديدن ندارند..!♥️


#حرف_دلم
#سلام_صبح_چهارشنبه_تون_بخیروخوشی❤

1399/06/19 06:22

#پارت162
منم دیده
لبخندی نشست رو لبم.زل زدم به سیاوشی که بچه شده بود و با بچه ی توبغلش
حرف میزد.
گوشیمو دراوردم و سریع دوربینشو آوردم روبه سیاوش و ستاره گفتم:
بابایی،کوچولو،منو نگاه کنین یه عکس خوشگل ازتون بگیرم
هردو برگشتن سمتم
سیاوش سرشو خم کرده بود تا هم قد بچه باشه و بالبخند به دوربین نگاه کرد
وستاره ام دستشو دراز کرده بود سمت دوربین و
چیـــــق!
عکسو گرفتم.با ذوق به اولین عکس توگوشیم نگاه کردم.چقدر هر دو خوشگل
افتاده بودن!
به هزار زحمت عکسو تنظیم کردم روی تصویر زمینه ی گوشیم.
خیلی قشنگ شده بود.دوباره خیره شدم به چهره ی سیاوش!
با اینکه میخندید ولی ابروهاش گره خورده بود!
اخم نداشت ولی جذبه داشت!
کالفه گوشیو قفل کردم و انداختم رو تخت.عروسکای پخش و پالی روی
زمینوجمع کردم وریختمشون لب تخت.سیاوش دراز کشیده بود رو تخت
وستاره رو نشونده بود رو سینه ش.
اونم ناجوانمردانه مشغول چنگ زدن به صورت سیاوش بود.تا سیاوش یه پخ
بهش بکنه اونم غش غش بخنده!
نشستم لب تخت و نگاشون کردم.
بچه های این باال شهریا چجوری بزرگ میشن ماها چجوری بزرگ شدیم!هه!
از دار دنیا یه خاله داشتم که اونم وقتی پنج شیش سالم بود یبار از شهرستان
برای دیدنمون اومد و منم دیدم و شناختمش!

1399/06/19 06:33

راضیم ازتو،پائیزِدوس داشتنیِ من...
میبوسم ومی بویم برگهــای زردوقرمزت را
نفس میکشم درهوایت
بوی باران داری
بوی خاک وبرگ
من بوی خــــدا میفهمم ازتـو❤?

#صبح_بخیرجانا
#حرف_دلم

1399/07/01 05:52

کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت
بیدار می‌شویم
هر صُبح
#صبحتون_بخیر
#حرف_دلم

1399/07/03 05:24

#پارت323
پوف!آروم پلک زدم براش که چیزی نیست!
نگاهش یکم آرومتر شد .
مشغول بازی با کیکم شدم و ازشوخی خنده های بقیه و برسامم هیچی نفهمیدم.
از آشپزخونه زدیم بیرون و همراه مریم رفتیم باال.
گفت یسری مدالی جدید گرفته میخواد کار کنه رو اتاقشون دوسه تاشم قشنگه
من ببینم اگه خوشم اومد رو اتاق ما کارکنیم!
رفتیم تو اتاق پیمان ومریم
تا مریم گوشیشو بیاره و عکسارو پیدا کنه نگاهمو چرخوندم دوراتاق.
قبلنم اومدم اینجا!
شبی که فهمیدم منم یه *** وکار دارم و پیمان پسرخالمه!
یاد منوچهر افتادم و یهوگفتم:
میگم مریم یروز منوچهر اومد اینجا من ازحال رفتما؟اونروز سیاوش چیکار
کردباهاش؟
مریم شونه ای باال انداخت وگفت:
من اینجا نبودم ولی از پیمان شنیدم که سیاوش یه درسی بهش داده دیگه اینورا
پیداش نشه

1399/07/06 21:45

عزیزای دلم
هرچیزی ک میخواین بگین ب من تو لینک ناشناس بگید اسمتون واسم نمیاد اینطوری خودتونم راحت ترید?
من شب ب شب چک میکنم پیاماتونو میخونم و میفرستم کانال ... بچها راه حلی داشتن جواب بدن
اینم لینکش??
"لینک قابل نمایش نیست"

1399/07/07 18:49

میدونی دلتنگی یعنی چی ؟
یعنی با دیدن خندش تو عکس گریت بگیره:)
#دلتنگی
#گریه

1399/07/08 22:16

ارسال شده از
نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

انجام بدین دوست داشتین به ماهم بفرستین ببینیم??

#چالش_پیامک
#دلبری
#همسری

1399/07/09 17:26

???

? روش های جذب شوهر

? وقتی با او هستید پرانرژی باشید
? از او انتظار نداشته باشید تمام وقتش را برای انجام کارهای شما صرف کند
? از اینکه فرد خوبی است ابراز خشنودی کنید
? حتی در غیاب او ، جلوی دیگران از او به خوبی یاد کنید
? احساسات تان را با او در میان بگذارید ولی آن را به طور خلاصه بیان کنید
? حداقل سه مورد از کارهای خوبش را به او گوشزد کنید
? در مقابل دیگران به او افتخار کنید
? صبح ها با او بیدار شوید حتی اگر مجبور نباشید زود بیدار شوید
? در مواقع سختی پشتیبان او باشید
? او را در هر شرایطی بپذیرید و هرگز از خود نرانید
? وقتی عصبانی است به او گیر ندهید
? به او کمک کنید به اهدافش برسد
? به او کمک کنید عادات بدش را ترک کند
? دیگران را با او مقایسه نکنید.
#جذب_همسر
#همسرانه

1399/07/12 23:22

برای برآورده شدن هر حاجتی این ذکر ها را بگویید

❤️ رفع بیکاری : 360 مرتبه یا الله
❤️ طلب فرزند شدن : 360 مرتبه توحید
❤️ ادای قرض : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ وسعت رزق : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ طلبکار : 360 مرتبه یا حی و یا قیوم
❤️ رفع تهمت : 360 مرتبه یا الله اعلم
❤️ بیرون آمدن از خانه : توکلت علی الله
❤️ خانه دار شدن : 360 مرتبه یا کریم و یا رب
❤️ پیدا شدن اشیاء گمشده : 360 مرتبه نورالله ناظر
❤️ رفع اضطراب : 360 مرتبه لا حول ولا قوه الا بالله
❤️ برکت غذا و پول : 360 مرتبه الذی احسن الحسنی
❤️ ازدواج جوانان : 360 مرتبه یا رئوف و یا رحیم
❤️ رفع فقر : 360 مرتبه انا انزلنا
❤️ شیرین شدن زندگی : 360 مرتبه یا عزیز زهرا
❤️ شفای مریض : 360 مرتبه یا من اسمه دواء و ذکره شفا

❤️ کارگشایی :7 مرتبه آیت الکرسی، توحید، مزمل ،صلوات
❤️ رفع وسوسه : 360 مرتبه اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
❤️ به راه راست آمدن جوانان : 360 مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین

بفرستین واسه دوستاتون ???

1399/07/13 12:53

nini.plus/pooshak00
بلاگ خودمه دوست داشتین جوین شین?
انواع پوشاک زنونه و بچگونه

1399/07/14 13:41

#پارت470
بعد نامزدی ناموفقش!
خیلی داغون بود.
سعی کردم کمکش کنم اما نخواست خودشو حبس کرد تو حفاظی که دور
خودش کشیده بود!
و تهشم شد اینی که االن هست!
نه روحش
نه جسمش
نه عقلش
ونه قلبش!
هیچ کدوم باهم همخوانی ندارن!
این دستور میده بقیه از کار میفتن
اون دستور میده بقیه خفه میشن!
ازجاش بلند شد و پشت بهم ایستادوگفت:
حیفی دختر.
حیفی
نذار بالیی که سر سیاوش اومدسرتوام بیاد.
به گفته ی بقیه تو ادمی بودی که تونستی جلوی سیاوشو بگیری و برش
گردونی به خود واقعیش.
حاال خودت میخوای کم بیاری؟
با بغض گفتم:
تاحاال پس زده شدی دکتر؟

1399/07/18 07:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلام ب شما خواهرگلم .غمو ک همه دارن حالا بعضیا جدیش میگیرن بعضیام بیخیالن..من از اونام ک تظاهر میکنم حالم خوبه
باورکنیدحوصله هیچیو ندارم اما اینجارو خیلی دوس دارم بخاطر شما دوستای عزیز وقتی پیام میزارین واسم و باهاتون حرف میزنم خیلی حالم بهتر میشه




سلام گلم ،،ممنون لطف داری... از جنس اقلیما

1399/07/18 08:13

پاسخ به

‏بعضی از آدمایی‌که باهاشون مجازی آشنا میشی، حسرتای زندگیتو چهاربرابر بیشتر میکنن. ‏حسرتِ اینکه چرا ب...

یروزی حتما میام مشهد میبینمت?

1399/07/18 11:19

#پارت 520
رفتیم تویه اتاق و پشت میز نشستم.
یکم که گذشت در اتاق بازشد و محمدرضا اومد تو.
نگاهم کرد و اومد روبه روم نشست.
پرونده ها و کیفش رو گذاشت رو میز وگفت:
برسام که زنگ زد نفهمیدم چطوری اومدم خداکنه چیزی کم نیاورده باشم.
لبخندکم جونی زدم وگفتم:
توام افتادی تو زحمت.
یسری برگه دراورد و عینکشو زد به چشماش.
نگاهی به برگه کردوگفت:
چرا تو اظهاراتت چیزی نگفتی؟
سرمو انداختم پایین.
عینکشو از رو چشماش دراورد ودستاشو به هم قفل کردوگفت:
ببین سیاوش اگه واقعا میخوای بخودت کمک کنی و من کارمو درست انجام
بدم راستشو بگو بهم.
بایدحقیقتو بدونم.
نگاش کردم.
تکیه داد به صندلی وگفت:
خب .میشنوم؟؟
با انگشتام بازی کردم وگفتم:
اونشب مسعود اومد شرکت.
کلی با چرتوپرتاش رید به اعصابم .
بقیه ام رفته بودن و تنها بودن.
دست خودم نبود بعد رفتنش رفتم سراغ مشروب و سیگار.
یادم نیست چقدر خوردم و چی خوردم
محمدرضا کالفه دستی به صورتش کشیدوگفت:
یعنی مست نشستی پشت فرمون؟
اینجوری اگه کاری ام نکرده باشی حتی ممکنه گواهینامتو توقیف کنن.
سرمو انداختم پایین.پوفی کرد وگفت:
خب بعدش چیشد؟
دستای دستبند زده شده ام رو باال اوردم و دستی به چونم کشیدم وگفتم:
درست یادم نیس ساعت چند راهی شدم.
توراه تو حال خودم نبودم.
نمیدونم کی رفتم ولی تو جاده تصادف کردم
رنگ از روی محمدرضا پرید!

1399/07/19 11:39

nini.plus/pooshak00
وبلاگ خودمه

1399/07/20 11:25

دوستان گلم رمان جذاب فراردردسرساز کامل توی کانالمون گذاشته شده دوست داشتین روی لینکش کلیک کنید وعضوبشین رمان بعدی هم قراره مریم بزاره با پیوستن به کانالمون ماروحمایت کنین برای گذاشتن رمانهای بعدی???

1399/07/23 12:21

#پارت600
ولی راضی ام به رضای تو!
دستی به شکمم کشیدم و لبخندی رو لبم نشست
خوشحالم که یادگاریای سیاوشو دارم!
ازجام پاشدم و حوله به دست چپیدم توحموم...

((سیاوش))
تقه ای به در خورد و پیمان شیرینی به دست وارد اتاق شد
لبخندی به روش زدم وگفتم:
خب خب چیشده تو دست تو جیبت کردی؟خبریه؟
نیششو باز کرد و شیرینیو گرفت سمتم وگفت:
بخور تا بگم
سری تکون دادم وگفتم:
نه نمیشه.اول مناسبتش.
عین دخترا سرخ وسفید شدوگفت:
دارم بابا میشم
ماتم برد!

1399/07/23 14:24

‏باید می‌بودی، برات می‌خوندم :
"دارد همه‌چیز، آنکه تو را داشته باشد..."؛ می‌خندیدی می‌گفتی :
"پس خوش به‌حالت."


‌#دلتنگی
#خاطره
#هعی

1399/07/23 17:11