تُرک قیزلار

5 عضو

به شکل نور وحیوانات و اینا که نترسم ازشون واسه من زنن

1398/07/24 00:54

پاسخ به

به شکل نور وحیوانات و اینا که نترسم ازشون واسه من زنن

چشماتو بستنی میبینی

1398/07/24 00:54

پاسخ به

چشماتو بستنی میبینی

اوهووم

1398/07/24 00:54

خوب منم کلاس عرفان رفتنی

1398/07/24 00:55

چشامو ک میبستمو

1398/07/24 00:55

مینشستم تو ارتباط

1398/07/24 00:55

نور و حیوان و صدا اینا میشنوفتم

1398/07/24 00:55

بعد اونهارو از بدنم خروج میدادم

1398/07/24 00:56

خروج دادنی خیلی سبک میشدم

1398/07/24 00:56

پاسخ به

بعد اونهارو از بدنم خروج میدادم

چطوری خروج میدادی

1398/07/24 00:56

کلی خواهش میکردن ک خروج ندمشون.بعصیهاشم تهدیدم میکردن

1398/07/24 00:56

من تا حالا خروج ندادمشون

1398/07/24 00:58

پاسخ به

چطوری خروج میدادی

انگار یه وزنه ی سنگینی ازنوک پام میومد بالا از کل سلولهام سنگینیشونو حس میگردم میومدن تو چشمام یه روشنایی بود میرفتن طرف اون نور و با سختی خارج میشدن

1398/07/24 00:58

من دادم خیلی خوبه

1398/07/24 00:59

جلسه ی اول انقدر دوز ارتباط بالا بود داشتن بیهوشم میکردن و ازحال میبردنم

1398/07/24 00:59

انگار امپول بی حسی زده بودن کل بدنم بی حس شده بود

1398/07/24 01:00

چطوری ارتباط میگرفتی مگه

1398/07/24 01:00

انقد ترسیدم

1398/07/24 01:00

پاسخ به

چطوری ارتباط میگرفتی مگه

یدونه مربی داشتم کلاس عرفان رفته بود مِستِر شده بود. بااون مینشستم تو ارتباط . و فقط بعنوان شاهد ب همه چی نگاه میکردم

1398/07/24 01:01

اها اون چشاتو باز میذاشته که توام ببینی دیگه

1398/07/24 01:02

پاسخ به

اها اون چشاتو باز میذاشته که توام ببینی دیگه

ن چشام کلا بسته بود

1398/07/24 01:02

منظورم چشم سومته

1398/07/24 01:02

اون نشسته بود و داشت با موجودات حرف میزد و ازشون میخواست از بدنم خارج شن

1398/07/24 01:03

پاسخ به

منظورم چشم سومته

چشم سوم چیه

1398/07/24 01:03

بعضیهاش بعد چن بار قبول میکردن و خارج میشدن بعصیهاشون تا یه ساعت بود نمیرفتن1

1398/07/24 01:04