5 عضو
یهو احمد اقا گفت مهدیه خودتو کنترل کن
چرا???
گفت وای تابلوئه الان میخوای منو ببوسی
واقعا همینطور بود
آخی
??
منکه شبایی که خونشون میخوابیدم تا صبح بیدار بودیم اصلا حس میکردم بهتر از اون تو دنیا نیست
وقتی کنارم بود انگار من اهنم اون اهن ربا تمام ذرات وجودم داشت کشیده می شد سمتش
1 سال و نیمم عقد بودیم خیلی سخت بود دلم میخواست همش کنارم باشه
جاذبه عشق عزیزممم
امروز رشت کار داشتیم
خب
از لاهیجان تا رشت سه چهار جمله بیشتر حرف نزدم
احمد اقا میگه یادش بخیر یه موقعی فک ما دوتا رو هم نمی اومد بسکه حرف می زدیم
آره واقعا مهدیه
الان انقدر فشار اقتصادی و غیره روش زیاده حال و حوصله نداره براش بگپم
منکه جواد انقدی احساسی بود منو بغل میکرد اشک میریخت
نه بابا دغدغشون زیاد شده گناه دارن واقعا
وای یاد اولین باری افتادم که قرار شد با اقا بریم بیرون
?
اینو بگم که اقا یه ماه بعد اشنایی اومد خواستگاری اما بابا جواب رد داد
ولی خوب ما رابطمون رو قطع نکردیم
چه خوب که زود اقدام کرده بوده
بعد من یه خانواده فوق العاده قانون مدار و بسته ای داشتم
چند وقت بعد راضی شدن؟
اصلا اهل بیرون رفتن نبودم دوستامم همه تهران شوهر کرده بودن کسی نبود باهاش برم بیرون
پیام
قراره فقط حس خوب منتقل کنیم
nini.plus/
برای ارسال پیام به این گروه باید ابتدا اپلیکیشن نی نی پلاس را دانلود نمایید.
این بخش در حال طراحی می باشد