مادران ناب

5 عضو

خب?

1398/12/13 01:56

تو گرمای افتاب می نشستم

1398/12/13 01:56

آخی عزیزم???

1398/12/13 01:56

هی می گفتم پس چرا گنجیشکه نمیاد

1398/12/13 01:56

نمی بخشمشون ???

1398/12/13 01:57

گناه داشتی???

1398/12/13 01:57

تلافی میکردن سرم بدجنسا

1398/12/13 01:57

اینا که میگم مال چهار یا پنج سالگیمه ها که عقل نداشتم

1398/12/13 01:57

وای خیلی خوب بود???

1398/12/13 01:57

آره معلومه خب بچه بودی

1398/12/13 01:57

خیلی اذیتم میکردن بدجنسا

1398/12/13 01:58

آخری بودی باید سوژه میشدی

1398/12/13 01:58

چرا پس من هیچوقت دلم نیومد بچه هاشونو سوژه کنم

1398/12/13 01:59

خب پسرا روحیشون محکم تره خواهرم

1398/12/13 01:59

حالا ما بچه بودیم میرفتیم خونه مامان بزرگم
بعد خونه بی بی جوادم هم دیوار خونه مامان بزرگم بود

1398/12/13 02:00

به به

1398/12/13 02:00

خوب

1398/12/13 02:00

جواد انقد اذیتمون میکرد لعنتی منم گریه که مامان بیا این پسره اذیتم میکنه

1398/12/13 02:00

پاسخ به

جواد انقد اذیتمون میکرد لعنتی منم گریه که مامان بیا این پسره اذیتم میکنه

پس چطور زنش شدی

1398/12/13 02:00

خیلی ازش بدم میومد نمیدونم چرا????

1398/12/13 02:00

??

1398/12/13 02:00

تا قبل از اینکه خواستگاریم کنن برام اصلا خوشم نمیومد ازش با داداشای دیگش خیلی اذیت میکردم از این خوشم نمیومد

1398/12/13 02:01

من و احمد اقا که اینترنتی اشنا شدیم بعد فهمیدم برادر همکلاسیه دبیرستانمه

1398/12/13 02:01

ولی شبی که رفتیم تو اتاق باهم حرف بزنیم مهرش بد افتا به دلم مهدیه

1398/12/13 02:01

پاسخ به

من و احمد اقا که اینترنتی اشنا شدیم بعد فهمیدم برادر همکلاسیه دبیرستانمه

جدی؟چه باحال

1398/12/13 02:01