پاش افتادم که اجازه بده من یه بار با ماهان ملاقات کنم اونم دلش به حالم سوخت و اجازه داد و قتی رفتم تو اتاق ماهان رو صندلی نشسته بود رفتم رو صندلی نشستم و سلام کردم سرشو بلند کرد و وقتی نگامون تو هم خورد اشک هر دوتامون سرازیر شد ماهان گفت مهسان خوبی ؟؟/ گفتم چه خوبی بدبخت شدم تو مگه قول ندادی همه چی درست میشه پس این چه وضعیه میخوان اعدامت کنن میفهمی اونم داشت گریه میکرد که گفت بخدا من نفهمیدم چی شد اما من ناراحت نیستم که میخوام بمیرم چون بخاطر تو دارم میمیرم پس این ناراحتی نداره گفتم اگه تو بری من چیکار کنم گفت مهسان بعد من تو رو خدا به زندگیت ادامه بده فک کن اصلا ماهانی وجود نداشته که یه سرباز اومد تو گفت وقت ملاقات تموم شده و من دیگه چیزی نگفتم همش داشتم اشک میریختم و از اتاق رفت بیروون الان ماهان 2 ساله تو زندانه هنوز حکمش اجرا نشده امروز داداشم اومد گفت قراره یک ماهه دیگه اجرا بشه تو رو جون هر کسی که دوس دارین برام دعا کنین که این حکم هرگز اجرا نشه و داداشم رضایت بده تورو خدا برام دعا کنین
تمام
1399/04/17 22:12