The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

عکس های دخترونه?

5 عضو

[دلم می‌خواست
الان بیام خودمو تویِ بغلت جمع کنم،
تو دستاتو دورم حلقه کنی،
به صدای بارون گوش بدیم ..
وسطش بگم: چگونـه‌ای؟ نگام کنے
پیشونیمو ببوسی و بگۍ:
گفته بودم چو بیایے،
غمِ‌ دل با تو بگویم
چه بگویم ڪه غم از دل برود
چون تو بیایے]??

1399/03/29 10:40

???هيچ زنى دلش نمى آيد
كه ديگر "برنگردد"
منتظر است
سراغش را بگيريد.!???

1399/03/29 10:41

-میشه ب اون روزا برگردیم ..
+ولی ما میخواستیم بزرگ شیم
-ولی نمیدونستیم وقتی بزرگ شیم قراره اینهمه درد بکشییم .........

1399/03/29 10:42

پاک ترین "هواے" دنیا

همان "لحظہ اےست" کہ

"دلهایمان"

هواے "همدیگر" را مـــےکند

1399/03/29 10:42

همیشه در سختی ها به خودم می گفتم

” این نیز بگذرد ..”

هنوز هم می گویم ..

اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی ها...!??

1399/03/29 10:43

به همون اندازه که ماهى دوست نداره

برسه به خشکى دوست دارم

1399/03/29 10:44

اگه عشقت کورم کنه مهم نیست حس بودنت قشنگتر از دیدن دنیاست

1399/03/29 10:44

آنجا که دیگر نمی توان عشق ورزید باید آنرا گذاشت وگذشت

1399/03/29 10:45

+ what's your dream?
- To kiss me under the rain, and you?!
+ To start raining... :)?

+ چه آرزویی داری؟
- اینکه زیر بارون منو ببوسی، تو چی؟!
+ که بارون بیاد... :)

1399/03/29 10:53

چه متنِ خوبیه :

هر چيزى به اندازه جاى خاليش توى زندگيمون ذهن و زندگيمون رو درگير خودش ميكنه ؛
بعضى جاى خالى ها كوچكند و با چيزهاى كوچك پر مى شوند
✨مثل يك حبه قند كنار چاى
✨مثل يك چتر در روز بارانى
✨مثل يك مسافرت بدون موسيقى
✨مثل يك حساب بانكى خالى

امـــا
امـــان از جاى خالى هاى بزرگ
كه نميشه به راحتى اونها رو پُـر كرد
✨مثل جاى خالى يك نفر كه حالا تبديل به يك قاب عكس و كلى خاطره شده
✨مثل جاى خالى يك لبخند روى صورتى كه ديگر نميخندد
✨مثل جاى خالى يك نفر كه ديگر نگرانت نيست
✨مثل جاى خالى يك پيام شب بخير
✨مثل جاى خالى يك دست نوازشگر و آغوش مهربان
✨مثل جاى خالى يك پدر
✨مثل جاى خالى يك اميد
✨مثل جاى خالى يك اعتماد
✨مثل جاى خالى يك خيال شيرين
✨مثل جاى خالى يك زندگى نزيسته
✨مثل جاى خالى خــــدا

اميدوارم كه جاى خالى هاى زندگيتون پُـــر باشه و اگه جاى خالى ، وجود داشت فقط جاى خالى هاى كوچيك باشه

‎‌

1399/03/29 10:54

[̸ م̸ا̸ آ̸د̸م̸‌̸ه̸ا̸ی̸ ا̸ح̸م̸ق̸ی̸ ن̸ب̸و̸د̸ی̸م̸ ،̸ س̸ا̸د̸ه̸ ب̸و̸د̸ی̸م̸
و̸ ا̸ز̸ ر̸و̸ی̸ س̸ا̸د̸گ̸ی̸ ب̸ه̸ ا̸ح̸م̸ق̸‌̸ه̸ا̸ ا̸ج̸ا̸ز̸ه̸ د̸ا̸د̸ی̸م̸
ت̸ا̸ د̸ر̸ ز̸ن̸د̸گ̸ی̸‌̸م̸ا̸ن̸ د̸خ̸ا̸ل̸ت̸ ک̸ن̸ن̸د̸ !̸ :̸/̸ ]̸❤

1399/03/29 13:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/03/29 13:22

هميشه يه نفر هست كه شنيدن صداش،
مثل گوش دادن به يه موزیک، می‌ تونه آرومت كنه.
شايد هيچوقت نفهمه چقدر دوستش داری، شايد هيچوقت نفهمی چقدر دوستش داری.
اما هيچكدوم از اين «هيچوقتها» مهم نيست…
مهم اينه كه يه نفر باشه تا بهش بگی؛
«از اينجايی‌ كه هم اکنون هستم، آخرتری وجود نداره. حرف بزن باهام، می‌خوام به زندگی برگردم»…

1399/03/29 13:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/03/29 14:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/03/29 15:13

معلم گفت الف گفتم او معلم گفت ب گفتم با او معلم گفت پ گفتم پیش او معلم گفت ج خواستم بگویم جدایی گفت نگو

1399/03/29 15:38

آنقدر از تو نوشتم
تا آینه هم در انعکاس تصویرت شکست
دیگر نه قلب مرا درمانی است نه آینه شکسته را

1399/03/29 15:38

خداوندا ابر کوچیکی در گلویم است که خیال بارش ندارد میشود مرا بغل کنی؟؟؟؟

1399/03/29 15:39

کسی چه میداند
من
امروز
چندبار فرو ریختم
چندبار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود

1399/03/29 15:39

داستان مترسک تنها

در روزگار دور

 یک سرزمین بود که در آن قفط یک خانواده بود

در این خانواده مادر و پدر بودن که یک دختر تنها  داشتن 

آنها مزرعه بزرگی داشتند که همیشه پر بود از میوه های مختلف

آنقدر بود که نمی تونستن میوه ها را جمع کنند

 سال ها گذشت و دخترک بزرگ شود و همیشه در مزرعه تنهایی قدم می زد تنهایی برایش همیشه  دردناک بود.

نمی دانست دردش را به کی بگوید

روزی دختر تنها تصمیم گرفت که مترسکی درست کنند و برای او صحبت کند

دختر مترسکی که شباهت زیادی به یک پسر داشت می سازد و او را در نقطه دور مزرعه می گذارد

روز ها به پیش او مترسک می رفت و با او از خود و مشکلاتش می گویید .

دختر خبری نداشت که آن مترسک چقدر غمگین می شود و چقدر گریه می کنند

روز ها یکی پس از دیگری می گذشت و مترسک به حرف های دختر گوش می دادو شب ها گریه می کرد تا دختر راز او را نفهمد .

روزی دختر پیش مترسک رفت و به او گفت : ای کاش که تو انسان بودی و با من به مهمانی بیایی

 دختر و مهمانی

دخترک لباس پادشاه هانه ای می پوشد و مانند ملکه زیبا به آن مهمانی می رود

آنقدر دختر زیبا بود که مردم با دیدنش مانند مجسمه خشک می شودند.   

 تمام پسران مهمانی نگاهشان به دختر بود و برای رقصیدن با او با هم مبارزه می کردند

دختر نگاهش به پسری زیبا می افتد و به سوی او می رود و پسر از او دعوت می کند تا با او برقصد

دختر عاشق می شود و با آن پسر می رقصد

آنقدر زیبا می رقصند که همه مردمان فقط نگاهشان می کردند و در آخر برایشان دست زدند

دختر با او دوست می شود و پس از سال ها با او از ازدواج می کنند

دختر دیگر یادش رفته بود که مترسکی در آن سو منتظرش هست

دختر دیگر نمی دانست مترسک چه شکلی شده است

مترسک و عاقبت آن

مترسک منتظر بود که باز دختر به پیش او بیاید و با او صحبت کنند . مترسک گریه می کرد ولی این بار از تنهایی خود گریه می کرد

مترسک دلش برای دختر تنگ شده بود و دوست داشت که یک بار دیگر او را ببیند

سالها گذشت و مترسک روز و شب گریه می کرد و نگران دختر بود

یک شب مترسک داشت گریه می کرد که فرشته ای زبیا پیش او آمد

و به او گفت می توانم سه آرزویت را برآورد کنم

مترسک به یاد دخترک افتاد و از فرشته خواست که انسان بشود تا یک خبری از دختر داشته باشد  

 بعدا آن  دو آرزوی  را می گویم.

فرشته قبول کرد

ومترسک پسری زیبا شود و به سوی دختر رفت و از دور دست می ببیند که دیگر آن دختر آنجا نیست

خبر نداشت که آن دختر همان زنی است که دید که دارد با کودکان خود بازی می کند

مترسک از آن کودکان می پرسد که دختر کجاست و آن کو دکان مادر خود را نشان

1399/03/29 15:43

می دهند

مترسک برای دیدن دختر می رود و او را در آغوش دیگری می ببیند

مترسک با سرعت از آنجا دور می شود و تا جایی که  دیگر خانه دیده نشود

مترسک فرشته را صدا می کند و می گویید که ای فرشته می خواهم دو آرزوی دیگر را بگویم

مترسک اولین را چنین می گویید آرزوی من خوشبختی همیشگی  دختر است

و دومین آرزو مرگم است که جانم را بگیر

دو آرزو برآورده می شود

آخر داستان

دختر زیبا راحت و خوشبخت زندگی می کنند بی آنکه  مشکلی پیش بیاید زندگی کرد . بی آنکه بداند دلیل خوشبختی او آرزوی مترسک بوده است 

و مترسک را از یاد برده بود                         مترسک دیگر وجودی نداشت

    عاقبت مترسک یک قلب شکسته و مرگ بود.

1399/03/29 15:43

داستان عشق رویا

این بار واستون یه داستان و نامه عاشقانه گذاشتم که رویا خانم واسه عشقش نوشته :

 

خودمم هنوز نمیدونم چطور عاشق شدم!

همیشه هربار از عاشقایی می گفتند که با یک نگاه عاشق شدن خنده ام میگرفت !

مگه میشه؟

مگه ممکنه؟

تا اینکه خودم معنی عشق و فهمیدم ... اونم با یک نگاه

داستان آشنایی ما برمیگرده به حدود 5 سال پیش .....

از همون اول با هم عهد بستیم که تا آخرش میمونیم !

اون موقع حتی من یک لحظه تنهایی و حس نمیکردم ...

روز شبمون رو با هم سپری میکردیم

یک لحظه خنده از لبام پاک نمی شد ...

زمان گذشت و گذشت تا قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم

واقعا سخته که تو این اوضاع تو این حال که تو فقط داری به آینده ات در کنارش فکر میکنی وقتی داری

خودتو تا ابد کنارش مجسم میکنی یهو همه چی خراب بشه اونم بی دلیل..........

باورتون نمیشه وقتی از فرودگاه بهم زنگ زد و گفت :(( منو ببخش متاسفم میدونم بی وفام ولی میخوام برم ))

دنیا رو سرم خراب شد نمی خواستم اون لحظه زنده باشم ...

نمی تونستم و نمی خواستم باور کنم

باورش سخت بود خیلی سخت.......

آره رفت .... بعد از 3 , 4 سال رفت و منو با کلی سوال بی جواب تنها گذاشت ...

حتی اگه الان میدونستم علت رفتن و تنها گذاشتنمو ,شاید یکم مرهم بود برای دردام

بعد از رفتنش دیگه اون آدم پرنشاط سابق نبودم نابود شدم ... فنا شدم

الانم با نوشتن داستانم و یادآوریش عذاب کشیدم و گریه کردم

چشمام و دستام لرزید و نوشتم

الان 1 سالی هست که از این قضیه میگذره اما هنوز نتونستم فراموشش کنم

حتی با تمامی بدی هایی که در حقم کرد....

به نظرم آدم نمیتونه عشق اولشو فراموش کنه !

اینم نامه رویا به عشقش :

تا به حال حرفهايم را با نگاهم بازگو مي كردم ولي این بار ....

این بار مي خواهم با زبان قلم برايت سخن بگويم ...

بگویم تا بار ديگر ثابت كنم كه لحظه لحظه زندگي ام تو را فرياد می زنم.

امشب آمده ام با اشك هايم با تو سخن بگويم ...

با دانه هاي شفاف عشق كه از اعماق جانم جاري مي شوند ..

صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام كه چرا نتوانستی بار عشق مرا به مقصد برسانی ؟

دوست داشتم تو در كنار من بهترين لحظه ها را تجربه كني

دوست داشتم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند

دوست داشتم در كنار من مملو از عشق باشي ... مملو از عطر اميد

شبها كه بي حضور تو خاطرات مشتركمان را با ديدگاني اشكبار مرور می کنم

تصوير چشماني را مي بينم كه مهربانانه چشم به چشمانم دوخته اند و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم كشيد ...

كاش مي شد با تو و در كنار تو عشق را در آغوش كشيد ...

مهربان

1399/03/29 15:47

ياور زندگي ام در اين شب مهتابي كه مي دانم دلتنگ عطر باراني اشكهايم را تقديم قلب درياييت مي كنم اما نه ....

می دانم دوست نداری اشکی از چشمانم جاری شود پس با صدایی که از اعماق وجودم بیرون می آید فریاد می زنم از صميم قلبي كه به راهت باختم دوستت داشتم.

این حاصل یک نفسه که به مرگم پیوند می خورده ....


خیلی دردآوره که با کسی تو رویاهات قصری بسازی و اون قصر آرزوهات یک شبه فنا بشه

خیلی سخته که بدونی تا چند وقت دیگه باهم یک زندگی مشترک و شروع می کنید و قلبتون و بهم هدیه می دید ولی ...

و سخت تر از همه اینه که یک شبه یکی با تمامی این احساس ها و عشق تو را بی دلیل تورو تنها بزاره و بره

1399/03/29 15:47

داستان عشق خودم

 

روی سنگ قبرم بنويسيد پرستو شد و رفت

زير باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا زهر

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز ميلاد همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد

دختری ساده که يک روز پرستو شد و رفت

 

 

منو ببخشید بچه ها داستان من هنوز 2 قسمت دیگه داشت ولی دیگه نمی تونم ادامه بدم تا همین جا هم خیلی ها رو با این داستان ناراحت کردم  .

فقط یه خلاصه بگم که عشق من الان حالش خوبه خوبه هیچ مشکلی هم نداره ولی ما دیگه نمیتونیم همدیگه رو ببینیم و نمیدونم هنوز هم منو دوست داره یا نه؟؟

من بهش قول داده بودم تا آخر باهاش باشم که به قولم عمل کردم و حتی تا پای جون پیش رفتم ولی دست تقدیر با وجود اون همه عشق و علاقه ای که بین من اون بود ما رو از هم جدا کرد و اونقدر بینمون فاصله انداخت که ....

در ضمن از اتفاق هایی هم که تو اون مدت فقط به این خاطر که اولین بار عاشقی رو تجربه کردم برام افتاد اصلا ناراحت نیستم هیچ گله شکایتی هم از کسی ندارم همه خواست خدا بود چون در مقابل چیزایی که از دست دادم خیلی چیزای با ارزش تری بدست آوردم و معنی خیلی چیزا که قبلا درکشون نمیکردم الان خوب میفهمم !!

هنوز هم پری رو بی نهایت دوست دارم .

الان هم عاشقم ولی دیگه عاشق خدای مهربونم .......

میخوام داد بزنم عاشقتم خدااااااااااا جووووووووون

اینم از داستان من باز هم از همه کسانی که از خوندن داستان من ناراحت شدن عذر خواهی میکنم .

از همه دوستان گلم که تا آخر داستانمو دنبال کردن و با نظرات خوشکلشمون خوشحالم کردن هم تشکر میکنم .

1399/03/29 15:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/03/29 16:20