داستان عشق رویا
این بار واستون یه داستان و نامه عاشقانه گذاشتم که رویا خانم واسه عشقش نوشته :

خودمم هنوز نمیدونم چطور عاشق شدم!
همیشه هربار از عاشقایی می گفتند که با یک نگاه عاشق شدن خنده ام میگرفت !
مگه میشه؟
مگه ممکنه؟
تا اینکه خودم معنی عشق و فهمیدم ... اونم با یک نگاه
داستان آشنایی ما برمیگرده به حدود 5 سال پیش .....
از همون اول با هم عهد بستیم که تا آخرش میمونیم !
اون موقع حتی من یک لحظه تنهایی و حس نمیکردم ...
روز شبمون رو با هم سپری میکردیم
یک لحظه خنده از لبام پاک نمی شد ...
زمان گذشت و گذشت تا قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم
واقعا سخته که تو این اوضاع تو این حال که تو فقط داری به آینده ات در کنارش فکر میکنی وقتی داری
خودتو تا ابد کنارش مجسم میکنی یهو همه چی خراب بشه اونم بی دلیل..........
باورتون نمیشه وقتی از فرودگاه بهم زنگ زد و گفت :(( منو ببخش متاسفم میدونم بی وفام ولی میخوام برم ))
دنیا رو سرم خراب شد نمی خواستم اون لحظه زنده باشم ...
نمی تونستم و نمی خواستم باور کنم
باورش سخت بود خیلی سخت.......
آره رفت .... بعد از 3 , 4 سال رفت و منو با کلی سوال بی جواب تنها گذاشت ...
حتی اگه الان میدونستم علت رفتن و تنها گذاشتنمو ,شاید یکم مرهم بود برای دردام
بعد از رفتنش دیگه اون آدم پرنشاط سابق نبودم نابود شدم ... فنا شدم
الانم با نوشتن داستانم و یادآوریش عذاب کشیدم و گریه کردم
چشمام و دستام لرزید و نوشتم
الان 1 سالی هست که از این قضیه میگذره اما هنوز نتونستم فراموشش کنم
حتی با تمامی بدی هایی که در حقم کرد....
به نظرم آدم نمیتونه عشق اولشو فراموش کنه !
اینم نامه رویا به عشقش :
تا به حال حرفهايم را با نگاهم بازگو مي كردم ولي این بار ....
این بار مي خواهم با زبان قلم برايت سخن بگويم ...
بگویم تا بار ديگر ثابت كنم كه لحظه لحظه زندگي ام تو را فرياد می زنم.
امشب آمده ام با اشك هايم با تو سخن بگويم ...
با دانه هاي شفاف عشق كه از اعماق جانم جاري مي شوند ..
صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام كه چرا نتوانستی بار عشق مرا به مقصد برسانی ؟
دوست داشتم تو در كنار من بهترين لحظه ها را تجربه كني
دوست داشتم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند
دوست داشتم در كنار من مملو از عشق باشي ... مملو از عطر اميد
شبها كه بي حضور تو خاطرات مشتركمان را با ديدگاني اشكبار مرور می کنم
تصوير چشماني را مي بينم كه مهربانانه چشم به چشمانم دوخته اند و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم كشيد ...
كاش مي شد با تو و در كنار تو عشق را در آغوش كشيد ...
مهربان
1399/03/29 15:47