فرداش نشسته بودم که خالم زنگ زد و
گف مریم شنیدم بارداری.
من باز نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم به گریه که خالم عصابی شد و
گف :خاک توسرت هزاران نفر ارزوی بچه رو میکنن بعد تو گریه میکنی خوشت میاد با دواودرمون باردارشی؟ مامانت بچه دوست نداش براچی خودش چهار تا بچه اورده .؟
توام دیگه کلاسا مجازی شده راحت بشین درستو بخون
فک میکنی اگه سقط کنی به همین راحتی میتونی باردارشی خدا عوضشو ازت میگیره واینجور حرفا راستش خودمم یکم ترسیدم که اگه سقط کنم نکنه بلایی سر شوهرم یا خونوادم بیاد من طاقت دوریه هیچکدومشو نداشتم?
خلاصه تصمیم گرفتم سقط نکنم و بچه رو نگه دارم ولی اصلا شوقی برای اومدنش نداشتم
1400/03/17 16:57