رسیدم نمیدونستم کدومه
از کنار اتاقا داشتم رد میشدم ک یدفعه دستم کشیده شد و پرت شدم تو اتاق از ترس یه جیغ زدم و چشامو بستم
با ترس و لرز چشامو باز کرد که ارمان رو دیدم اونم با چشمای خمار نمیدونستم چشه فقط میدونستم که وضعیت خیلی خرابه و باید برم بیرون
از ترس نمیدونستم چیکار کنم بوی گند الکل و مشروب از دهنش حالمو بد میکرد
اشک تو چشام جم شد نمیدونستم چجوری خودمو از دستش نجات بدم....
نمیدونستم چقد بیهوش بودم وقتی چشامو باز کردم چشمم افتاد به ساعت که9ونیم رو نشون میداد من 1ساعت و نیم بیهوش بود
خداااایاااااا
خاستم از جام بلند شم ک یدفعه شکمم و دلم تیر کشید و اهم در اومد همه چیز انگار لزج شده بود و حال منو بد میکردن
از جام بلند شدم که دیدم ارمان رو تخت طاق باز خوابه
نمیدونم چرا ازش عصبی نشدم اون ب من تجاوز کرد بدون صیغه،عقد،عروسی
بدون هیچی منو زن کرد
ولی چرا عصبی نشدم؟!
صدامم از گلوم در نمیومد
تنها کاری ک انجام دادم لباسامو پوشیدم و سریع رفتم پایین
احساس اون ادمایی رو داشتم ک میرن ب مردم سرویس میدن و بعد هیچی م هیچی
اههههه
پایین رفتم پیش مادرجون
انقدددد مادرجون غر زد ب جونم ک کجا بودی و فلان و فلان
منم حال نداشتم جوابشو بدم الکی به دروغ گفتم:اسهال شدم حالم خوب نبود
اونم گف: الان خوبی
گفتم: اره خوب شد ! کی میریم؟!
مادرجون:تازه اومدیم ک
من:من میخام برم اینجا حوصله ام سر رفته
مادرجون: نچ خیلی خوب صبر کن به ارمان جان بگم ببرتت
سریع صاف وایستادم ک شکم چنان تیری کشیدم ک اگه زبونمو گاز نمیگیرفتم جیغم در میومد
گفتم:نه مادرجون ایشون رو نمیخاد بندازی تو زحمت
مادرجون:خیلی خب کوثرم میگفت میخاد بره خونه اشون برو پیداش کن با هم برین
من:باااعشعهه
از مادرجون فاصله گرفتم به دور و اطراف نگاه میکردم تا کوثر رو پیدا کنم،کمرم و شکمم خیلی درد میکرد ضعفم داشتم شدید
چشمم به راه پله ها افتاد دیدم ارمان با چشای اشفته سریع داره از پله ها میاد پایین
منم از این طرف سریع خودمو قایم کردم پشت یه مبل تا منو نبینه وقتی دیدم رفت طرف اذرجون منم سریع جیم شدم رفتم تو حیاط عمارت
داشتم تند تند میرفتم که صدای علی رو شنیدم که گفت:با من ازدواج میکنی
یه لحظه احساس کردم قلبم وایستاد
1400/05/06 19:32