توی دست داماد میذاشت اما نبودم
#سرگذشت❄️ #برشی_از_یک_زندگی🩷
#لیمو #قسمت189
نمیدونم امید چی به اروان گفت که آروان سمت آسمان رفت سرشو به گوش اسمان نزدیک کرد باهاش حرف زد و دراخر چادری که روی صورتش انداخته
بودن کنار زد دستشو توی دست حامد خان گذاشت و با اشاره چشم از ما خواست که کنارشون باشیم... اونشب خواهر حامدخان به رسم و رسومشون پشت در اتاق موند و پارچه سفید رو سرخ دریافت کرد جشن و پایکوبی تا دم صبح ادامه داشت و بعد صبحانه همه راهی شدن...
حامدخان واقعا مرد بود وهرگز کسی نفهمید اون روز خان چیا بهش گفت که بدون چنگ و چون دست آسمان رو گرفت و رفت.... شیرین خانم غریبه ای بیش نبود اونم توی جشن عروسی دخترش برای هر دختری شب عروسیش بهترین شب دنیاست و خاطره اش تا روزی که زنده است توی دلش میمونه اما اسمان واقعا غريب بود و اصلا اجازه نداد مادرش نزدیکش بشه خانم بزرگ برای حفظ آبرو
میخندید و خوش و بش میکرد اما هیچ کدوم از ما قلبا خوشحال نبودیم... شیرین خانم تنهایی خانم بزرگ رو به گوشه ای کشید و حرف میزد... زن برادراش بعد صبحانه گفتن والا خوبیت نداره بعد این همه سال زندگی شیرین اینطور قهر کنه و بیاد خونه ما توی این سن و سال قهر چند روزه صورت خوشی نداره
آروان وسایل رو توی ماشین میذاشت و گفت قهری در کار نیست خانعمو کارهای طلاق رو انجام داده و به زودی راهشون برای همیشه جدا میشه مثل
اینکه شیرین خانم درست و حسابی واستون توضیح نداده... برادر شیرین خانم ساک از دستش افتاد چی دارید میگید؟ طلاق کدومه؟ جدایی چیه؟؟
سر پیری این حرفها از کجا اومده؟؟ به قول خودشون دل از غربت کندن اومدن اینجا دم آخری زندگی کنن یعنی چی این حرفها مگه بچه آن؟؟ کی زنشو طلاق داده که امیدخان دومیش باشه ؟ همین امروز خواهرمو با خودتون ببرید با لباس سفید از خونه پدرم رفته و با کفن سفید باید از خونه شوهرش بیرون بره غیر این ما اجازه نمیدیم پاشو توی خونه ما بذاره مگه اینکه همراه
شوهرش و با احترام باشه.... آروان روی شونه برادر شیرین خانم زد پدرم خیلی با خانعمو صحبت کرد اما فایده نداره خواهر شما تمامی پلهای پشت سرش رو خراب کرده هیچ کاری از احدی برنمیاد عموی من اگه دیشب بالا
سر دخترش نبود فقط از بابت خواهر شما بود متأسفم اما ما نمیتونیم خواهرتون رو باخودمون ببریم فقط میمونه مهریه اش که خانعمو تمام و کمال میفرسته واسشون امیدوارم دم اخری به کارهایی که کرده بیشتر فکر
کنه...
#سرگذشت❄️ #برشی_از_یک_زندگی🩷
#لیمو #قسمت190
خانم بزرگ اومد و ماهم با خداحافظی راهی شدیم. شیرین خانم و برادراش
بحث میکردن و ما
1403/10/16 20:43